چگونه می شود مسئله قومیت ها را به صورت مداوم
مطرح کرد تا بالاخره به یک نتیجه رسید؟
ــ اول باید نتیجه را تعیین کرد و بعد مسئله را
مطرح ساخت.
آیا می خواهیم پروژه ای برای همزیستی ساکنان کشور
ایران تهیه کنیم که ناشی از ساخت و بافت واقعی و
کنونی آن بوده و منطبق و جوابگوی نیازهای امروزی و
واقعی آن باشد.
یا پروژه ای از پیش ساخته و "وحی شده ای"
وجود دارد که "مو، لای دَرزش نمی رود" و باید مردم
را با زور با آن سازش داد. ایران کشوریست میان دو
دریا، و محل مهاجرت و اسکان و عبور مردمان گوناگون
از آغاز تاریخ کشاورزی(حدود 12 هزار سال پیش)
تاکنون بوده است. دراینجا نه نژادخالص که مورد
ادعا است گیر می آید، نه ممکن است مثل گوشت چرخ
کرده همه را یکسان سازی کرد ( ما هم نمی گذاریم ).
اینجا زمانی سیستم شاهنشاهی یعنی حکومت فدرال
سنتی داشته است که در برابر سیستم پادشاهی (حکومت
متمرکز) و نیز "هر که شاهی"(ملوک الطوایفی) قرار
می گیرد. از زمان سلجوقیان تا اوایل رضاشاه هم
نامش "ممالک محروسه" است یعنی کشورهای "حراست
و حفظ شده " در برابر تهاجم خارجی.
مطرح کردن مسئله قومیت یا ملیت ها و یا ملتهای
ساکن در کشور ایران، به معنی مطرح کردن راه حل های
مطلوب و منطبق با ساخت و بافت ایران می باشد.
پیشنهاد می کنم صفحه ای در شهروند، به این امر
اختصاص یابد و تاریخچه ایلات و اقوام
مهاجر به فلات ایران را در آن با نقد و انتقاد
مطرح سازند و اشتباه را مرجوع شمارند.
من سعی کردم به توصیه شمس تبریزی به مولانا در این
نوشتن عمل کنم. مولوی می گوید:
خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران
گفته آید در حدیثِ دیگران.
و شمس جواب می دهد:
گفت: بی پرده، برهنه، بی عدول
فاش گو، رنجم مده ای بولفضول
تفاوت ترک، آذری و آذربایجانی چیست؟
ــ ترکی: زبانی است که بزرگترین شاخه
زبانهای پیوندی یاپسوندی (التصاقی) است. و پنجمین
زبان دنیا از نظر جمعیت است ( بعد ازچینی،
انگلیسی، هندو و اسپانیایی ) و به شاخه های
شرقی ( کاشغری و قرقیز ) شمالی ( کازاخ
) ( که غیرازقزاق است ) میانی ( ازبک و
ترکمنی ) و غربی ( آذربایجانی و استانبولی ترکیه)
از لحاظ جغرافیایی تقسیم می شود. از نظر زبان
شناسی ترکمنی با دو زبان ترکی آذربایجانی و ترکی
ترکیه از یک گروه اند: ( گروهِ اغوز ).
تاریخچه خود زبان ترکی بنابه اسنادچینی به
امپراتور "مَته" پسر "تومان خان" در
دویست سال قبل از میلادمی رسد که امپراتوریِ"
هون " را بنیادنهاد، و درنام "جیحون"
و "سیحون" و "هونگری"
(مجارستان) به یادگار مانده است.
ــ آذربایجان: نام مکان جغرافیایی استکه
ازنام قومی به نام" آتروپاد" یعنی
نگاهدارندگان آتش ( آتشبان ) گرفته شده و نام خود
را نظیر سایر مناطق به سرزمین مورد سکونت خود داده
است: مانند: بلوچستان، خوزستان، لرستان، گیلان،
طبرستان، دیلمان و . . .سابقه " آتروپادها
"را در موقع آمدن اسکندر میدانند و بجای
قوم ( به فرد ) منسوب میدارند، اما از الواح
ایلامی تخت جمشید، که بهمت خانم" هاید ماری
کُخ" استخراج، و توسط آقای "دکتر
پرویز رجبی" ترجمه و ویراستاری"
آقای ناصر پورپیرار"بفارسی درآمده، از وجود
این قوم مطلع می شویم که در( صفحه 63 ) از آنها به
(
Athrovapati
)( آترواپاتی ) یا" آتش
بان" نام برده شده است. اما مؤلف به دلیل
نامعلوم در ( صفحه 40 ) آنها را " آتش ریز
" و در همان ( صفحه 63 ) "
آتش بر" نوشته و تنها در ( صفحه 87 ) است
که در متن کتاب، آنها را" آتشبان "
می نامد.
لذا آذربایجان نام مکان جغرافیایی استکه زمانی
"قوتی: گوتی" ها از ( 2200 ق. م ) و
سپس "مانناها" ( 1100 ق. م ) و بعد
" اورارتوها " ( 800 ق. م ) و نیز
" آسوریها " با تهاجمات خود همواره
در آنجا وجود داشتند. تاریخ از زمان آمدن "
آتروپادها "خبر ندارد، اما ازکتاب "ماری
کُخ "وجودآنها بنظرمن، درزمان داریوش
درآذربایجان و بعنوان مأمور مذهبی در سراسر
امپراتوری محقق بنظر می رسد.
هر کسی از آن به بعد با هر زبانی در این سرزمین
ساکن بوده خود را آذربایجانی محسوب داشته و امروزه
ما، طبیعتاً اقوام پیوندی زبان "قوتی: گوتی"
، "ماننا " و " اورارتو "
ی قبل از " آتروپادها "را هم
متعلق به تاریخ آذربایجان محسوب می داریم،
همچنانکه تمام سلسله های قبل ازایلخانان مغول و
حداکثر پیش از ساسانی را به نام امروزی کشورمان،
پادشاهان" ایران" محسوب می داریم (
ولی آنها خود را ایرانی نمی نامیدند و دیگران ــ
رومی ، یونانی و عرب ــ نیزبا نام ماد و پارس
وکسری ــ مُعَرَبِ خسرو ــ کشور ما را می نامیدند
). درحالی که تنها سلسله ای که خود را رسماً
پادشاه " کشور ایران " نامیدند،
ایلخانان ( فرزندان هلاکو ) هستند. نام "
اران " و " ان ـ اران " (
غیر- اران ) کتیبه های معدود ساسانی نیز حدود و
ثغورش نامعلوم است، زیرا قلب آن "ایران"(تیسفون)
درعراق فعلی قرار داشتکه تحول یافتۀ سلوکیۀ قدیم و
مَهدِ تمدن های: آسوری، بابلی، اککدی و سومری بود.
" ایرانِ " شعرایی چون فردوسی و
نظامی و...هم قابل " گفت و گو "نیست.
اهواز (خوزستان)، مازندران، سیستان و... جزو
ایرانِ فردوسی محسوب نمی شود!
همچنان که بلوچهای "دراویدی" که
"براهوئی" ها یادگار آنها هستند ساکنان
اصلی این کشورند ولی زبان اغلب آنها امروزه جزو
زبانهای تحلیلی(مثل فارسی و یونانی) شده است. بر
همین قیاس با مهاجرت ترکان سلجوقی و پیش از آن با
مهاجرت و هجوم اقوام ترک خزر ( که بعد در 740
میلادی به دین یهود گرویدند ) آذربایجان ترک زبان
شده، ولی نام آن سرزمین، یادگار آن قوم ناپدید شده
در تاریکی هزاره ها است. امروز آذربایجانی یعنی
"ترک"، زیرا که ساکنان غالب آن دیار
"ترک" یعنی "ترکی زبان" هستند.
ـ آذری:
" آذر" مُخَفَفِ مَحذوف آذربایجان
است و با "یای" نسبت به اهالی آن
اطلاق می شود. در ترکیه هنوز هم ( آذری ترکی و
آذری تورکجه سی ) یعنی ترک آذری و ترکی آذری
می گویند و هیچ حساسییّتی برنمی انگیزد. در فرهنگ
دکترمحمدمعین نیز، برخلاف نوشتۀ احمد کسروی، "
آذری" را به همان معنی بالا، و به معنی
" ترکان آذربایجانی" به کار برده است.
زنده یادکسروی کتابِ " آذری یا زبان باستان
آذربایگان " را در)
1304
(
یعنی زمان روی کار آمدن رضاشاه نوشته و چاپ کرد و
در ( 1309 ) به قول خود، " آن دفتر را با
افزودن یادداشتهای جدید به گونه ی دیگری انداخت
" و به چاپ رسانید که فعلاً این کتاب
ایدئولوژیک به کتاب مقدس و درعین حال به آلتِ
توجیه ادامۀ فرهنگ کُشی مُبدل شده است. بنقد کوتاه
آن
در"بنیاد فرهنگ آذربایجان ایران"
تورنتو پرداختم و در سایت (
(
www.bayqush.ca
البته به ترکی آذربایجانی قابل شنیدن است.
- نام آن کتاب نادرست
است،
- تألیف آن کاملاً جنبۀ سیاسی داشته است و سعی
کرده که لباس "علمی" به آن بپوشاند:
ـ زبان باستانی آذربایجان زبانهای پیوندی:
"قوتی: گوتی" ها و "مانناها"
و " اورارتوها " و نیز زبان
تحلیلی " آتروپادها " است." عصر
باستان " ما، با حمله اسکندر تمام می شود.
زبان مورد ادعای کسروی، یادگار تحول یافتۀ دورۀ
عصر میانه: ( اشکانی و ساسانی ) می تواند باشد، که
از تاریخ نوشتاری بعد ازاسلام، و نیز چند نمونۀ
مشکوک در قرن بیستم، مصادره به مطلوب شده است.
ـ جنبۀ سیاسی داشتن آن کتاب از آنجا پیدا است که
کسروی در (1301ه.ش = م 1922) مقالاتی بعربی
درموردترکی آذربایجانی در مجلۀ العرفان (
درلبنان) می نویسد و در آن صراحتاً می گوید:
اکثریت جمعیت ایران را ترکها تشکیل داده، و آنها
از آسیای مرکزی با خانواده (زنان و فرزندان) خود
به آذربایجان مهاجرت کرده با اهالی قاطی شده و بر
آنها به علتِ کثرت، غلبه یافتند و مدعی می شود که
" ترک زبانان ایران فرزندان ترکهایی هستند
که در زمانهای باستانی از ترکستان جهت پیدا کردن
پناهگاه و چراگاه مهاجرت کرده اند و فاتحین ایران
گشته اند و در سراسر آن پخش شده اند و هر جا که
اراضی وسیعی بود ساکن شده اند و در طول زمان با
اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج کرده اند. عادت،
لباس و مذهب آنها را قبول کرده اند. اگرچه زبان
ترکی را حفظ کرده اند و حالا فرزندان آنها به همان
زبان ترکی صحبت می کنند."
بالاخره کسروی که هم فارسی و هم عربی وهم ترکی را
از لحاظ گرامری و صرف و نحو، نیک می دانست به
مقایسۀ مختصر این سه زبان پرداخته، و در هشت مورد
برتری گرامری و غنای لغوی ترکی را بر فارسی و حتی
عربی متذکرمی شود: ( آن زمان بی خبراز کتاب "محاکمه
اللغتین" امیرعلیشیر نوائی بوده است).
مقالۀ العرفان ـ که در سال(م 1922= 1301 هـ.ش)
نوشته شده بود، توسط پروفسور "اوان ــ زگال" به
انگلیسی و به همت پرفسور محمدعلی شهابی شجاعی به
فارسی ترجمه شد و با همت و مقدمۀ آقای رضا همراز
منتشر شد. پس از نوشتن آن، در واقع کسروی، بعد از
روی کار آمدن رضاشاه و رواج آریایی نژادی و فارسی
گرایی، می خواست در این کتابِ" آذری یا
زبان باستان آذربایگان " ثابت کند که اصل و
نژاد مردم آذربایجان هر چند اندکی مخلوط شده، اما
زبان اصلی آنها " آذری "بوده، و
بایستی ترکی را رها ساخته و با توجه به اصل آریایی
زبانی: ( آذری ) خود، برای "حفظ وحدت ایران"
همه، فارسی زبان شوند. او این عقیدۀ فاشیستی را در
دفاعیات خود از "سرپاس: (سرتیب) مختاری" و " پزشک
احمدی " (که در پرچم روزانه و هفتگی 1322ـ1321)
چاپ شده و درسال ( 2004 ـ 1383 ) انتشارات خاوران
تجدید چاپش نموده آشکارا بیان می کند. (صفحه 81):
"
این آرزوی ایرانیانست، آرزوی همگی ماست. ما این را
به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همۀ زبانها را
جز فارسی از میان خواهیم برداشت. من که
دراینجا ایستاده ام زبان مادرزادی من ترکی بوده،
ولی همه می دانند که چه کوشش هایی به کار می برم
که آن زبان از ایران برافتد. ترکی برافتد، عربی
برافتد، آسوری برافتد، ارمنی برافتد، کردی برافتد.
ارمنیان اگر از مایند (یعنی آریایی هستند!) باید
با زبان ما درس خوانند و سخن گویند."
آیا انتظاردارید نام " آذری " و
" زبان آذری " که یادآور توجیه سرکوبِ
هشتاد و دو ساله است، حساسیت برنیانگیزد. درست به
این دلیل است که واژه " آذریِ "
کسروی، حساسیت همۀ ترکان آذربایجانی را برمی
انگیزد. او علاوه بر آنکه آگاهانه " تجاهل
العارف " کرده ( زیرا مطالب العرفان سه سال
قبل از کتاب آذری او نوشته شده است )، در ضمن
گفتنی است که دشمنی آشکار او با زبانهای مادری
غیرفارس، در واقع ریشه در تعریف نادرست او از
ملت داشت. او گمان می برد که ملت مدرن را
زبان و تاریخ و نژاد پدید می آورد: ( سرنوشت
ایران چه خواهد بود، صفحات 59 و 87 ، تصحیح همین
قلم:ضیاء.صدر..، انتشارات نوید و مهر –آلمان ).
کسروی مدعی است که: "ما امروزه بهترین راه
برای شناختن نژاد یک توده، زبان ایشان را
می شناسیم" ( کتاب آذری کسروی، صفحه 39 ) و
تألیف کتاب " آذری یا زبان باستان
آذربایگان" به این خاطر است که نشان دهد،
این مورد استثناء است، و تغییر زبان دلیل تغییر
نژاد نیست: ( اصطلاح ترک زبان شده ایم نه ترک نژاد
)! ترک یعنی ترک زبان و فارس یعنی فارس زبان
و.....
از نظر "معناشناسی":( اپیستمولوژی
)، کتاب آذری کسروی پا در هوا است، و در برابر یک
نقد منطقی نمی تواند از خود دفاع کند. من از
کوششهای بی ثمر در تعریفِ" ملت مدرن "
از زبان و تاریخ و نژاد و ... بی اختیار به یاد
جمله " اتوهان" فیزیکدان آلمانی می
افتم که گفت: "ماوراالطبیعه چون جستجوی
گربه سیاهی است در اتاقی تاریک که در آن اصلاً
گربه ای وجود ندارد ". اساسا ملت مدرن ربطی
به این مقولات ندارد.
علاوه برآن سخنرانی در (
www.bayqush.ca
) در مورد ارزش علمی کتاب " آذری یا زبان
باستان آذربایگانِ"، کسروی، میتوان به
نوشتۀ ارزنده و تحقیقی دکتر فرهاد قابوسی ( اخبار
روز، آوریل 2007 ) تحت عنوان "ملاحظاتی در
زبان قدیم آذربایجان" رجوع کرد.
مردم آذربایجان در شورش اول خرداد سال گذشته (
1385=2006 ) باشعار هویت طلبانه ی "هارای
هارای من تورکم" و نیزبا شعار مترقی: "
اوز دیلینده هر کسه/ گرک السون مدرسه"،
"اوز دیلینده مدرسه/ گرک السون هر کسه"
( در زبان مادری خود مدرسه/ باید برای هر کس فراهم
باشد ) و " تورک دیلی رسمی السون ":
زبان ترکی باید رسمی شود: ( ممنوع نباشد ) و
غیره... در واقع جواب کسروی و مریدان و پیروان
امروزی او را، یکجا دادند. اما به قول مولانا:
چشم باز و گوش باز و این عما
حیرتم در چشم بندی خدا
به نظر شما چرا رسانه ها به مسئلۀ خرداد گذشته و
زندانیان فعال آذربایجانی نمی پردازند؟
ــ فلاسفه قدیم می گفتند: " عدم وجدان دلیل
عدم وجود نیست". سکوت رسانه ها، واقعیت را
که در حال جوشیدن و بالا آمدن است نخواهد کُشت.
آذربایجانیهای بدبین و مأیوس از فارسی زبانان و
رسانه های فارسی زبان، معتقدند که آنها سیاست
تحقیر، نادیده گرفتن و انکار و گاه اهانت را از
دورۀ پهلوی به ارث بُرده اند. آنها هم گاه همگی
فارس های افراطی را "خسته به معنی مریض
روانی" تلقی می کنند. اما به نظرمن از یکسو
مسئله به قصور آذربایجانیها درتأسیس مطبوعات مستقل
و ارتباطشان با مطبوعات فارسی زبان مربوط است، و
از سوی دیگر به نبودن گفت وگوی عاری از پیشداوری
ارتباط دارد. ما به تهمت زدن، اَنگ زدن و
زودرنجی معتاد شده ایم. "طاقت تحمل منطق مخالف را
نداریم" که یکی از تعریف های دمکراسی و فرد
دمکرات است.
در ضمن برای "گشودن گره از جبین" به
قول حافظ، باید بگویم لطفاً بروید از مطبوعات و
رسانه ها بپرسید که چرا سکوت کرده اند؟!
شما خواستار فدرالیسم هستید و آذربایجان به عنوان
بخشی از ایران برای شما مطرح است و به طور مشخص با
تجزیه طلبی مخالفید. درست است؟
ــ من طرفدار فدرالیسم آنهم از نوع جمهوری اش
هستم. طبیعتا آذربایجان نیز با ارادۀ خودخواسته
مردم آن نظیردیگر ملت ها، ملیتها، اقوام و به قول
بعضی " تیره ها "! میتواند جزئی از
ایران فدرال آینده باشد. ایران دوستی من از
ایرانی دوستی من سرچشمه می گیرد، ایرانیان
واقعی، آنچنان که هستند و خود را می شناسانند و نه
آنچنان که " قیم "ها و " ولی
"های داخلی و خارجی مدعی شان می باشند.
فدرالیسم برای من وسیله و راهی است برای دمکراسی.
فدرالیسم برای من نه به شکل حکومت: ( جمهوری و
سلطنت ) مربوط است و نه به محتوای حکومت:
(دمکراسی، دیکتاتوری و توتالیتاریسم) ارتباط دارد،
زیرا ما هم جمهوری و سلطنت فدرال داریم (سوئیس و
بلژیک و کانادا ) و هم فدرال توتالیتر ( چین و
شوروی سابق ) و فدرال دیکتاتوری ( روسیه کنونی و
پاکستان ) و فدرال دمکرات ( هند، کانادا، آلمان،
آمریکا و ...) داریم. فدرالیسم در واقع نه شکل و
نه محتوای حکومت است، بلکه نوعی سازماندهی
غیرمتمرکز اجتماعی است برای تقسیم قدرت، به خاطر
بقاء دمکراسی یا رسیدن به آن، با حفظ خودخواسته
یکپارچگی.
در کشوری مثل ایران که موزائیکی از اقوام
و ملل بوده و هست، مسلماً از تمرکز به
دمکراسی نمیشود رسید. فدرالیسم نیز
الزاماً به دمکراسی می تواندنرسد. بسته به
رهبران و وجود افراد دمکرات در رهبری
سیاسی جامعه است. من " قیم "و
حتی " وکیل " آذربایجانیها
نیستم، هرچندبسیاری به من اعتماددارند.
مادر" کنگره ملیتهای ایران فدرال"
جمع شده ایم تاباتمرین دمکراسی بتوانیم
"ایرانی فدرال" به وجود آوریم.
البته به عنوان یک فرد، من بقاء ایران
آزاد و دمکرات و فدرال را بر تجزیه آن
صراحتاً ترجیح میدهم: دود آن به چشم ما
(همه تیره ها، اقوام، ملیتها و ملل ایران)
خواهد رفت و گرمایش نصیب دیگران خواهد شد.
بعلاوه عصر ناسیونالیسم های آغاز قرن
بیستم گذشته و رَوندِ جهانی شدن سرمایه،
مرزها را بی رنگ ساخته است. فدرالیسم
ایران، میتواند پایۀ ایجاد کنفدراسیون
منطقه باشد که یادآور "ممالک
محروسه سلجوقی" و "شاهنشاهی
هخامنشی"، در شکل جمهوری و مدرن آن
است.
در مورد سئوالتان که: " با تجزیه
طلبی مخالفید؟ " این سئوال بویِ
انکیزیسیون و تفتیش عقاید میدهد! من به
عنوان فرد دمکرات و فدرالیست، منافع مردم
آذربایجان را در ماندن با دیگر ملتها یا
ملیتها و اقوام در چهارچوب کشور ایران
میدانم، اما همچنان که بعنوان یک فرد
جمهوریخواه، گرایش سلطنت طلبی را "یک
انتخاب سیاسی" میدانم با آنکه جزو
آنها نبودم و نیستم، اما از آزادی عقیدۀ
سلطنت طلبان در جمهوری ایران آینده، حتماً
دفاع خواهم کرد. به همین قیاس بعنوان فردی
معتقد به دمکراسی، گرایش "استقلال
طلبی" به قول خودشان، و "تجزیه
طلبی" به قول مخالفانشان را نیز،
یک " انتخاب سیاسی" میدانم،
که بایدآزادی داشته باشند. همچنان که
طرفدار طلاق نیستم، اما طرفدار حق
طلاقم . در این مورد نیز از حق
انتخاب سیاسی سلطنت طلبان و استقلال
خواهان دفاع می کنم.
اگر تجزیه طلبی درمعنی "تکفیرآمیزش"
به کار رود و مترادف "مرتد"
و "باغی" و "واجب
القتل" باشد، گوینده آن برای من با
"ری شهری" و " آذری
قمی" و "خلخالی" و
"گیلانی" و... فرقی ندارد.
برخورد با روحیه مذهبی: ( سیاه و سفید و
اهریمنی و اهورائی ) در امر سیاسی، را
خطای استراتژیک و نابخشودنی میدانم.
من همواره جمله به یادماندنی "
ولتر" را جهت تحقق دمکراسی، سرلوحۀ
خود کرده ام:
"حاضرم به خاطر آنکه دشمن من
برعلیه من بتواند عقایدش را آزادانه بیان
کند، جان خود را فدا کنم ". من با
افراد ضد دمکراسی (آزادی و برابری) مخالف
ام و بس !
لطفا در مورد جوک های رایج بین مردم ایران
و ریشه این جوک سازی ها توضیح دهید.
ــ " آرتور کریستین سن"
دانمارکی که کتاب ساسانیان، ظهور مزدک و
سلطنت قباد را نوشته و کتاب گاتهای زرتشت
نیز که در موزه سلطنتی کپنهاگ تحت شمارۀ (
K7 )
نگهداری می شود به همت او و همکاران معرفی
شده است ( گاتها، کتابت شده در 1323
میلادی برابر 702 هجری شمسی یعنی 684 سال
پیش است ) ، در سال 1921 م ( 1300 هـ . ش
) به جمع آوری جوک های کشور ما ایران
پرداخته و نشان داده است که آن زمان اکثر
آنها ( در جنبه های ناموسی، فهم و شعور و
...) نثار مازندرانی ها ( طبری ها )
میشده است. وقتی " رضاشاه "
به سلطنت رسید چون اهل مازندران بود، این
جوک ها با برنامۀ دولتی و از روی آگاهی به
مراکزی که محل مقاومت بودند، و یا به هر
دلیل رضاشاه از آنهاخوشش نمی آمد فرا -
فکنی گردیدند:
ــ جوک های ناموسی نثار گیلان شد که در
ضمن بعضی نیز به کودنی و ... آنها دلالت
می کند! حال آنکه گیلان نظیر آذربایجان
جزو استانهای پیشرو ایران بوده و روابط
ساده و طبیعی زن و مرد، و آزادی نسبی زنان
نیز، که تعصب کور مذهبی و سُنتی، مفهوم
دیگری ازآن بدست می دهد خود دلیل پیشرفته
بودن فرهنگ آنهااست. آذربایجان نیز با
مرکزیت تبریز، بدلیل نبودهواپیما، وعبور
تمدن اروپا از آنجا به داخل ایران، شهر"
اولین ها ": (که نام کتابی
است) لقب گرفته است: اولین واکسیناسیون،
مدرسه، چاپ و ...
لُرستان نیز که جزو مراکز شورش محسوب می
شد، نظیر آذربایجان و گیلان، از اهانت های
قومی ( با نام جوک ) بی نصیب نماند. عین
همین تحقیر البته به صورت بیمارگونه برضد
عرب ( با فحش و اهانت: تازی به معنی سگ،
که در اصل تلفظ دیگری از مُخفف تاجیک است
) در فرهنگ آن دوره موج میزند.
این جوک ها جز افزایش کینه های قومی اثری
ندارد. جوک های قومی نشانۀ روحی بیمار است
که از آزار و تحقیر دیگران ( که آنها را
نمی شناسد ) لذت می برد، و بطور ضمنی
گوینده مدعی است که: "خود تافته جدا
بافته ای است ". حال آنکه به قول
فروید: " آنچه را که می خواهید
پنهان کنید، انگشتان شما دربارۀ آن حرف
میزنند" ( یعنی تحقیر دیگران از
حقارت گوینده اش سخن میگوید ).
زمانی آذربایجانیها هم دست به عمل متقابل
می زدند، اما با مخالفت فرهیختگانی، این
امر رها شد. جوک گویی به " تجزیه
طلبی " دامن میزند و هرنوع رابطۀ
عاطفی و مهر انسانی را می سوزاند و
خاکسترش را هم به باد حماقت می دهد. مسئله
به یک " ورزش ملی " مبدل
شده و به قول شاعر به " تماشا
کشیده است"! در بعضی محافل برای
تعارف هم شده، چند اهانت نیز "
بیماران ما " به خود نثارمی کنند
تا پس از آن، عقده گشایی نمایند. "
سندروم قادسیه " و " هزار سال
حکومت ترکان "، رهایشان نمی کند، تحقیر
دیگران به حقارت و تحقیر خود نیز کشیده
است!
جواب حریفان نه تنها خاموشی نیست، بلکه
برنامه ریزی برای زدودن حماقت هم باید
وجود داشته باشد و فعلاً، " کنگره
ملیت های ایران فدرال" از یکسو و
استقلال طلبان ( به قول مخالفان تجزیه
طلبان ) در مقابله با منفرد شدن جوک گویان
فارس زبان، از سوی دیگر به همین امر
مشغولند. ترس آنست که روزی برسد که این
کینه ها مقدس شوند و در آن روز، این
عزیزان بایستی جلو آئینه به خود جوک گفته
و بخندند! صمیمانه آرزو میکنم چنین روزی
را نبینم. یادمان باشد که: " آنکس
که آخر از همه میخندد واقعاً میخندد"
، بشهادت تاریخ عقل سلیم، در سکوت و عاقبت
اندیشی، همواره آخرین خنده را بر قهقه های
جنون و اهانت کرده است.
بااحترام به دیگران است که حرمتی برای
فارسها و زبان فارسی میتواند باقی بماند!
مقدم داشتن انسانیت برملیت، باعث می شود
که این بیماری شفا یابد، و تفریحات سالم
را جانشین آزار دیگران جهت خنده بیمارگونه
خود بسازیم. بجای خندیدن بهم ،هنر با هم
خندیدن را فرا گیریم!
آقای دکتر با تشکر از وقتی که در اختیار
ما گذاشتید. کلام آخر؟
ــ سخنم را با کلامی از منتسکیو مؤلف روح
القوانین و طراح اصل تفکیک قوا، برای بقاء
دمکراسی به اِتمام میرسانم و از مدیران و
خوانندگان هفته نامۀ شهروندِ گرامی تشکر
می کنم:
"
اگر چیزی را به نفع ملتم بدانم که موجب
زوال ملت دیگری شود آن را به شهریارم
پیشنهاد نمی کنم زیرا من قبل از اینکه یک
فرانسوی باشم یک انسانم، یا ( بهتر بگویم
) من ضرورتاً یک انسانم ، و فقط برحسب
تصادف یک فرانسوی می باشم."2
پانویس:
1ـ
http://www.bayqush.ca/
www.achiq.org
www.iranglobal.info
2ـ تالیف فرانکلین لو ـ فان ـ باومر، "جریانهای
اصلی اندیشه غربی"، جلد دوم، ترجمۀ
استادانۀ کامبیز گوتن، 1385، انتشارات
حکمت، صفحۀ 16
|