دکتر امیر نظمی افشار
در نورم طبیعی، انسان، در هر امری اگر هم توقعاتی برای اصلاح نداشته باشد اقلا آرزوهائی دارد.
امیدوار بودیم که با انقلاب اسلامی و مبارزه با پدیده ها و دسیسه های طاغوت، یکرنگی و عدالت مستقر خواهد شد. با باز شدن فضای اجتماعی از دیدگاه کتب و نشریات و شاهراه اطلاعاتی، نسل جوان در داخل، “چشمها را خواهند شست” و “گونه ای دیگر خواهند دید” امیدواربودیم که با قدم گذاشتن به قرن بیست و یکم، قرنی که به رستاخیز هویتها شناخته شده است دولتمداران ما، واقع بینانه تر با مسایل حل شده ای مانند استقلال فرهنگی، واعتبار اتنیکی بر خورد خواهند کرد. امیدوار بودیم ایرانیان خارج از کشور، بخصوص مثلا اوپوزیسیون بعد از سی و چندسال دربدری وسرگردانی فکری و انحطاط فلسفی، باین نتیجه خواهند رسید که بر مبنای ذهنی مصالح ثلث آحاد مملکت، و انکار هفتاد در صد مردم یک مملکت، دموکرسی عملی نیست.
این تفکرِ انشالله گربه است، نه از خوف ننه من غریبم های اوپوزیسیون، نه از وحشت بگیر وببند دولتهای نژاد پرست، و نه از رعب محصلین سبز پوش شهرهای مرفه مرکزی است. تمکین و مماشات ما، باعتبار گذشته تاریخی، هر چند نا مردانه و توطئه آمیز، باحترام پیوند های عائلوی، هرپند تحقیر آمیز و موهن، به حرمت هموطنی و همسایگی، هرچند همیشه یکطرفه ویکجانبه بوده است.
امروز برای ملت ما، چه در وطن اصلی آذربایجان بزرگ، چه در غرب و چه در جنوب، یک امر حیاتی است، فقط یک امر. و آن مسئله هویت ملی و استقلال فرهنگی است. این خواسته آنچنان مقدس و مذاکره ناپذیر است که تمام مصالح دیگر را از قدیسیت میاندازد و به درجات ثانوی تنزیل میدهد. آنجا که هویت و زبان ما مطرح است، نه دولتها، نه همسایه ها، نه مرزها، و نه پیوندها مانع و رادعی حساب میشوند. زیرا این، تنها راه بقای ماست و اینچنین که متخاصمین در هر جبهه، سوگند به تطمیع، تحمیق، تزویر و تهدید، ما خورده، دهن به بلعیدن ما گشوده اند، برای آحاد ملت ما، آگاهی و هشیاری، توام با شناخت متخاصمین و ترفند های آنها، ضروری است.
ما در پروسه احقاق حقوق ملی و فرهنگی، با چند نیرو اصطکاک و برخورد داریم.
1- دولت و دولتمردان جمهوری اسلامی
2- تفکر پان فارسیزم و شوونیزم آریائی داخل
3- اوپوزیسیون خارج در کلیت آن
من به مقاطع هشتاد سال یا سی سال بر نمیگردم فقط به دو موضوع این ماه میپردازم:
1- دولت و دولتمردان
اول- اگر هم بی توجهی به فاجعه دریاچه اورمیه و حبس و تبعید معترضان مدنی آن، قابل تحمل بود، تصویب بلا فاصله پروژه احداث کانال و تصویه و انتقال آب دریای ترک (خزر) به کویر برای احیای مناطق احمدی نژاد و رفسنجانی، تفی بر چهره آذربایجان و آذربایجانی بود.
دوم – کودک 4 ساله ای با نهایت معصومیت دو خط شعر در باره زبان مادری خود میخواند. به بازتاب سایت تابناک بنگرید و به افکار محسن رضائی ها پی ببرید و تکلیف خود را بدانید.
“در اقدامي شگفت و سوال برانگيز برنامه نود اين هفته تبديل شد به تريبوني كه شعارهاي ضدايراني و قوم گرايانه از آن منعكس مي شود.تصوير كودكي كه طوطي وار يك شعار ضد ايراني را به صورت سرودي كودكانه مي خواند و پخش آن از صداي و سيماي جمهوري اسلامي ايران چيزي بود كه حتي در رسانه هاي بيگانه نيز تجربه نشده بود و آنان نيز جرات چنين كاري را به خود نداده بودند
محسن رضائی در هیجانات تحریک آمیزش تا آنجا پیش میرود که این کودک معصوم را بجرم آرزوی اینکه زبانش نخواهد مرد او را عامل تروریسم معرفی میکند و آنرا فاجعه ای به امنیت ملی ایران بشمار میآورد. اگر آرزوی بقایِ زبان نصف ملت ایران فاجعه ملی و امنیتی است. باید قبول کرد که این زندان شکستنی است و این دیوار ریختنی.
آقای رضائی فجایع فراوانی امنیت ملی ایران را تهدید میکنند که شعر 25 ثانیه ای کودک 4 ساله اهم آنها نیست. بروید فساد مالی و اخلاقی بنیاد های مال ایران را کنترل کنید یادتان باشد از بنیاد مستضعفین شروع کنید چرا که الاهم بالاهم.
فاجعه، آن فساد اخلاقی وبی آبروئی های بین المللی است که عمال شما با وقاحت تمام بر آن تجاهر میکنند
آقای رضائی میدانید، اهم آنچه امنیت مملکت و آینده یکپارچگی آنرا تهدیدمیکند تفکر شوونیستی شما وشما های نوعی است؟. میدانید که تفکری کع شما از آن پاسداری میکنید یک تفکر غیر اسلامی، غیر اخلاقی و غیر قانونی است؟ میدانید که رژیم سلف شما که بنیانگذار این تفکر بود چرا به زباله دان تاریخ ریخته شد؟ مسلما جاذبه شما و رفسنجانی و احمدی نژادها نبود که ملت ترک ایران و مردم قهرمان تبریز بپا خاستند و یک زبان گفتند: “بیز بو شاهی ایسته میریخ والسلام”.
موجب همین تفکری بود که شما برای کرشمه به اوپوزیسیون ساسانی پرست خارج نشین و جلب رضایت تفاله های شوونیست پس مانده از رژیم طاغوت بدان تظاهر میکنید.
گفتی به کجا رفتند آن ناموران اینک زایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
آقای رضائی میدانید که گروهی از ترکان آذربایجان معتقدند که گروهک تروریستی پژاک ملقمه ای ازهمان تفکرات شوونیست/ فاشیست شما، توام با داد و ستد های برون مرزی شما با گروه تروریستی بزرگتری بنام پ ک ک است تا درخاک آذربایجان ناامنی ایجاد نموده ودر تغییر بافت اتنیکی آن مغرضانه دخالت کنند؟ تروریست های کرد چه ربطی به کوک خردسال ترک دارد که ملتش صبورانه و بدلایل خویش، وقاحت های شوونیستی شما را تحمل میکنند؟
اگر دولت شما، بدلیل اولویت های غلط، لیاقت حفظ جزایر عرب نشین ایران را ندارد چرا کاسه کوزه را سر یک کودک خردسال ترک آذربایجانی که حد اقل قانون اساسی شما را میخواهد میشکنید؟
2- تفکر پان فارسیزم و شوونیزم آریائی داخل
گفتم که به جوانان داخل امیدی داشتیم که در عصر ارتباطات و با تنبّه از گذشتهِ چرکین نژاد پرستی در ایران و جهان، تاملی در گفتار و رفتار طوطی وار و دل آزار خویش بکنند.
تصور کنید خانم هیلدا صدیقی راکه در ظاهر یک جوان تحصیلکرده دموکراسی خواه، و مبارز آزادی است. از صداقت گفتارش میتوان دریافت که راستی معتقد به آزادی است. ولی با دقتی کوتاه به اشعارش، براحتی میتوان دریافت که اوفقط باستانگرای افراطی نیست بلکه صادقانه نژادپرست است. بانوئی که در واویلای داخل ایران برای کمترین آزادی ها دست و میزند و در بیان احساسات خویش از موتور سواران احمدی نژاد ابائی ندارد، آنچنان از گوشه گلیم پاره پاره نژادپرستی آریائی دو دستی چسبیده است که انگار محمود افشار سیستانی سخن میگوید. نژاد پرستی آنچنان در اندیشه گوینده نهادینه شده است که گوینده به گفتارش صادقانه ایمان دارد:
“از خاکم و همخاک من از جنس تنم نیست
افسوس که این قوم غضب هموطنم نیست”
آیا این مصراع شما را بیاد مرامنامه حزب پان ایرانیست، حزب سومکا ی ایران یا حزب نازی آلمان نمیاندازد؟
“خاک و خون”!!!!!!!!!!!!!!!!
در قرن بیست ویکم، شهوت آپارتید و انتخاب اینکه چه کسی از جنس و نژاد من است و آن کسی که من فکر میکنم از نژادِ من نیست، نباید هموطن من باشد. رایش سوم، حزب نازی هیتلر و فاشیست موسولینی را بیاد نمیاورد؟
درد سوزناک هم کشور شدن با یک مشت ترک و تازی و لر و بلوچ، تحمل این انیران در سرمین این بهین نژادان آریائی درمانی ندارد جز اینکه کویر لوت را (که آنهم نامش از ماست) بردارند و به برادران افغانی خود بپیوندند که همخاک شان از جنس تنشان باشد.
یا:
“ازجنس درخت است ولی ریشه ندارد”
ریشه داشتن یعنی به افسانه های موهوم و دروغیت نژاد پاک آریائی جنایتکارانه معتقد بودن و هروقت کودک 4 ساله ای با نهایت صداقت و معصومیت گفت زبان نصف مردم این مملکت مردنی نیست، آنرا قوم گرائی بنامیم و به فاجعه ملی تعبیر کنیم
این همان تفکر نژاد بهین آریائی نیست که از جای پای آن هنوز خونابه میریزد؟
آیا درمان درد های هفتاد درصد مردم ایران دلخوشی به برتری نژاد اشغالگر و غاصب است؟ و این کافی است؟
اگر صاحب این تفکر واقعا فکر میکند که “دوباره سبز خواهد شد” باید مهیای زمستانی ابدی باشد. زیرا اگر حقوق ملتهای تحت ستم بر آورده نشود در این سرزمین، جرعه ای آب آسوده از گلوی کسی پائین نخواهد رفت. و نه از تاک نشان خواهد بود و نه از تاک نشان.
به این بانوی جوان که هفت قلم آرایش کرده، و با آزادی تمام از “قوم غضب” صحبت میکند و با صراحت به تغییر رژیم دل میبندد باید گوشزد کرد که شما درکمال بلوغ عقلی تمام قدرت حاکم را بزیر سئوال میبرید و برایتان دست میزنند، از شما بت میسازند، درهمان شرایط تا یک کودک معصوم 4 ساله دو کلمه در حسرت زبان مادری نصف جمعیت ایران شعر میخواند محسن رضائی جوش میآورد و آنرا “ضد ایرانی” میخواند. اگر زبان ترکی ضد ایرانی است پس برای ترک زبانان، ایران و مرزهای پرگهر آن زندانی بیش نیست که درآن حتی سوکواری به دریاچه اورمیه و زبان مادری جرم محسوب میشود. آیا “قوم غضب” واقعی همان تفکر نژاد پرستانه ای نیست که شما گستاخانه مبلغ آن هستید؟ ما برای جنگ قدرت (آنهم از نوع جنگ زرگری) مانند رهبران نه سبزرنگ، که صد رنگِ شما درمیدان نیستیم. میدان ما، میدان حیات و ممات است. ما فقط برای بقای خود میجنگیم. و برای ما عقب نشینی یعنی فنا.
“موجیم که آرامش ما در عدم ماست”
حالا خانم صدیقی انصاف بدهید:
ما خون رزان خوریم و ت خون کسان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟
3- اوپوزیسیون خارج در کلیت آن
من اوپوزیسیون خارج را به دو گروه تقسیم کرده ام:
اول – اوپوزیسیون قدیمی
دوم – اوپوزیسیون جدید
گروه اول اوپوزیسیون قدیمی، که همان سلطنت طلب ها، جمهوری خواهها، مشروطه خواه ها که معتقد به براندازی نظام جمهوری اسلامی در کلیت آن هستند و درصورت مصلحت، هرجا که موضوع انکار حقوق ملتهای تحت ستم مطرح باشد، مستقیم و غیر مستقیم به اصلاح طلبان داخل کرشمه ای میآیند.
این گروه، بقایا و تفاله های رژیم گذشته هستند که خود بانی و پرچمدار آپارتاید و نژادپرستی آریائی بودند. اینها از سکولار و کمونیست و شاه اللهی و مصدقی و ملی و جمهور خواه، همه یکدست دمکرات و آزادی خواه هستند تا آنجا که منافع خود را حفظ کنند، و یا دوباره آنرا بدست بیاورند. آنها جملگی سقوط رژیم را درتمامیت و کلیت آن خواهانند. ولی اگر موضوع، به احقاق ذره ای از حقوق ملی/فرهنگی ترک و عرب برسد، توسط رابطین همیشه در سفرخود، که از داخل میآیند، با جناح اصلاح طلب در تماسند و اتئلافی پنهانی دارند.
کافی است که آخرین نظرات دکتر حسین نوری علا را در باره فدرالیزم بخوانید تا بدانید که این امامزاده هم زرد از آب در آمد…
لحظه ای به تلویزیون “ایران آریائی” بنگرید یا ستار دلدار و بهرام مشیری راتماشا کنید. اینها همه با تمام تفاوتها و تلونها، در یک نکته مشترکند آنهم اینکه ترک و عرب مایه شرم ایران است وملت ایران یعنی فارس، ایران یعنی فارس. و در ترجمه مطالب به انگلیسی میبینید که از لفظ “پرشین” استفاده میکنند نه ایران. این گروه ذاتا نژاد پرستند و این تنها به ترک و عرب محدود نمیشود.
رژه نوروزیشان را در نیویورک دیدید؟ این گروه که در غار زمان زندگی میکنند و از واقعیتهای جهان بی خبرند و با گذشته موهوم خود عشقبازی میکنند آنقدر شیفته تفکرات قرون وسطائی خویشند که در آمریکا، کشوری که مارتین لوتر کینگ ها را به بشریت عرضه کرده است. کشوری روزی مرکز برده داری بود، سه سال پیش با التهاب و هیجانی بی نظیر باراک اوبامای سیاهپوست را بریاست جمهوری خویش انتخاب کرده است، و حتی ک ک ک ها هم او را رئیس جمهور میدانند و تحمل میکنند ولی این پرشین های متمدن، هنوز در پیشاپیش صفوف جشن نوروزی خود مردی را سیاه بزک کرده “کاکا فیروز” نامیده و او را پیشاپیش کاروان جشن و شادکامی خود میکشانند ه:
سیاهی من ترا نخام،
تباهی من ترا نخام
سیاهی، تباهی،
الهی من ترا نخام
اگر نژاد پرستی این نیست. پس در تاریخ بشری نژاد پرستی وجود نداشته است.
گروه دوم اوپوزیسیون جدید:
اینها اوپوزیسیون صادراتی هستند که یا شاخه ای از دولتمردان رژیم، آنها را با نمایشات از پیش ساخته، بعنوان روزنامه نگار و معترض زندانی برای انحراف و سر در گمی بیشتر اوپوزیسیون قدیمی بخارج فرستاده، و یا فرصت طلبانی هستند که حالا که سفره داخل به فاتحه میرسد، و کفگیر به ته دیک خورده میخواهند حساب خود را با رژیم جداکنند و برای مقبولیت در خارج، لباس شوونیستی آریا مداری بر تن کرد ه اند. چرا که نقطه ضعف اینها رامیدانند و میدانند که اینها به هر رذالتی حتی تملق به تروریستها وکرشمه به اصلاح طلبان تن در میدهند بشرط اینکه آنها مخالف حقوق فرهنگی و ملی ترکان ایران باشند.
بگذارید اکبر گنجی را مثال بزنم.
میگویند به تزار روس گزارش دادند که:
“قربان در مملکت غوغائیست”
پرسید “چرا؟”
گفتند “مردم گرسنه اند، نان پیدا نمیشه”
جوابداد ” خب کیک بخورند”
گویا اکبر کنجی هم مسئله ستم ملی و تبعیض نژادی را در ایران یک پدیده دهساله میداند. تازه آنرا هم پدیده نمیداند زیرا پدیده امری طبیعی، خود جوش و اعتباراً بحق و معتبر است. او مسئله اعتراضات به ستم ملی و مبارزات عدالت خواهی را یک “طرح” قلمداد میکند تا نا گفته بتواند دخالت اجانب را در آن، موذیانه به ذهن شنونده القا کند. زیرا در مسائل سیاسی/اجتماعی، طرح یعنی نقشه ای مغرضانه و هدفمند که بمنظوری “ناگفتنی” و “در شرایط طبیعی، نا شدنی”، از جانب منابعی خفیّه و پنهان طراحی، و با ایادی اجیر و مامور پیاده میشود. بزبان دیگر آن کودک شش ساله ترک که در روز اول مهر وحشت زده و ترور شده، ملتمسانه گریه میکند و حتی از ترس، شلوار خود را خیس مینماید، ماموری اجیر است که طرح جنایتکارانه ای را باجرا در آورد. یا آن جوان پرشوری که فریاد میزند:هارای هارای من ترکم، یا آن مادری که میگوید: ترک دیلینده مدرسه، یا آن کودکی که دل تابناک را بدرد میاورد و میخواند: منیم دیلیم اولن دییر، اینها همه ابوابجمعی یک طرح اجنبی هستند که برای مخدوش کردن رویای شیرین آریاپرستی، یعنی فارسیزه کردن ایران واستحاله هفتاد درصد افراد ملتهای تحت ستم ایرانی، خائنانه قبول ماموریت کرده اند.
درد اینجاست که در برخورد اول، آدم شک میکند که آقای اکبر گنجی، با ژست های اپوزیسیونی و دموکراتیک، تازه از کوه قاف وارد ینگه دنیا شده، و از گذشته و حال مملکت خویش ابدا اطلاعی ندارد. ولی هر چه بیشتر در نوشته اخیر ایشان “شکاف اصلی: دموکراسی و دیکتاتوری فارس و غیر فارس” پیش میروید بسادگی، از استیصال و ناتوانی در ارائه منطق، و تلاش مذبوحانه در پیچاندن مطالب و خود را به در و دیوار کوبیدن ایشان، پی میبرید که گوینده خود بیش از هر منقدی به افلاس آنچه تبلیغش مینماید و به حقانیت آنچه تنقیدش میکند ایمان دارد. درد اینجا نیست که اکبر گنجی، واقعیت را نمیداند، او فقط نمیداند که این حقیقت عریان و ملموس را چگونه انکار کند که نه سیخ بسوزد نه کباب.
یعنی هم، ماموریت تکذیب ستم ملی را انجام دهد و هم عبا و قبای دموکرات مآب خود را محکم نگهدارد. ولی هر چه بهر دری میکوبد تا بگوید موضوع ستم ملی و اجحاف هویتی، و مشکلات ترک و فارس و عرب و…….. در ایران وجود ندارد و اینها همه “طرح و توطئه بیگانه” است، هم رسوائی بیشتری ببار میاورد و هم ادعای دموکراسی خواهی خود را رسواتر میکند. “کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم”
آقای گنجی، منکر هویتی بنام فارس است. میگویند مردی از جوی آلوده ای آب مینوشید، رهگذری اور را منع میکند که از جوی آلوده آب نخور بر عقل مضّرت دارد. طرف میپرسد عقل چیست؟ میگوید بخور مسئله ای نیست.
آقای گنجی، شما راست میگوئید ما میدانیم فقط داشتن هویت فارس کسی را شرور نمیکند، و ملت فقط نیز بازیچه مظلوم تفکرات موهوم و خیالی رهبران خود هستند. فارس بودن با شرارت ارتباطی ندارد ولی این شرارتهاست که به آن قضاوت، پایه میبخشد. میتوان گفت که آقای گنجی از پرسشنامه معروف صدا و سیما خبر ندارند. میتوان باور کرد که ایشان تلویزیون صدا و سیما را ندیده اند که مرتب میگوید “برای فارس زبانان سراسر جهان” یعنی برادران افغانی و تاجیکی شان را شامل و هموطنان ترک و عرب و بلوچ و لر و……. را از شمول خارج میکند.
میتوان ادعا کرد که ایشان از هزینه های گزاف ترویج زبان فارسی در دهات ازبکستان( برای چند خانوار مثلا فارس زبان) و تاجیکستان و افغانستان بی خبرند.
ایشان از وجود فرهنگستان زبان فارسی و طمطراق مبذوله به آن بی خبرند و از هزینه سرسام آور آن و تلاشهای مسخره جعل لغات من در آوردی فارسی برای “زبانسازی فارسی”، آگاهی ندارند.
تنها منطقی که درانکار هویت فارس دارند اینست که اصلا هویت وجود ندارد
بقول مولانا:
کار نیکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
زبانی را بلد بودن، با “زبان هویتی” متفاوت است. ایشان ما را تشویق میکنند که یک ” امتیاز” و یک “برتری” نسبت به امثال ایشان داریم و آن دانستن زبان خودمان است. غافل از اینکه امتیاز واقعی از آن ایشان بوده که بزور شلاق و سرنیزه و دسیسه زبان بیگانه را بخوردشان نداده و درپروسه آموزش وتفکر و تعقل ایشان خلل وارد نیاورده اند.
وقتی در سر شماری ها (من از زمان حکومت پیشین بیاد دارم) موذیانه میپرسیدند زبان فارسی صحبت میکنید یا نه، و این جواب ملاک هویت اتنیکی او میشد. من و شما خوب میدانیم که دانستن و یا ندانستن زبان، اعتبار اتنیکی نمیتواند داشته باشد.
تقلای شما در چسباندن هویت ملی به مرزهای من در آوردی و مغرضانه ایالتی امری است که از صداقت چندانی بر خوردار نیست.
تلاش شما به انتساب افراد به هویت اتنیکی، بصرف محل تولد و احیانا تکلم زبانی، یک سفسطه بسیار باطل و مطرود است چراکه هر ملتی “عمو سام” ها و مانقورد هایِ خود را دارند.
اینجا صحبت نه از حکومت است و نه از جغرافیا و زبانی که کسی بدان متعلق است. بحث بر سر تفکر است و اعتقاد به آن. بحث بر سر “در خدمت تفکری بودن” و “بر محور تفکری گرد آمدن” است.
هر جا هم که کُمیت این فیلسوفان صادراتی در گل میماند د وموضوع را پیش میکشند.
1- نخست دلسوزی سراسر تهدید، که اگر بر خواستهای خود اصرار کنید خونریزی خواهد شد. جواب ما اینست: بسیار خوب شما که خونریزی نمیخواهید نکشید تا خویریزی نشود. این شمائید که توپ وتانک و تفنگ دارید ما که سلاحمان قلم، باروتمان اندیشه، انگیزه مان عدالتخواهی، و روشمان مدنی است. خیالتان آسوده باشد. قانون اساسی ما شاهنامه نیست اگر مسلمانید، قانون اساسی ما قران، و اگر اخیراً غربی شده اید قانون اساسی ما اعلامیه حقوق بشراست. افکار عمومی و وجدان شش میلیارد انسان روی کره خاکی نیز دیر یا زود قشون ماست.
2- آنها، اصلا مسائل اتنیکی را امری قبیله ای و ازآثار توحش میدانند و در دنیای مدرن به انسانیت و “اومانیته” تکیه میکنند. البته این ادعایشان را میتوان باور کرد اگر مزاحم زبان و فرهنک ملتهای دیگر نشوند، با تخصیص بودجه مساوی مجال دهند ما هم ترکی را پاس بداریم و هفتاد درصد امکانات فرهنگستان فارسی را به “انسانهای با فرهنگ متفاوت” واگذار کنند و هیجانات پارسی خواهی را به مناطق فارس محدود کنند. بودجه و اختیار برنامه ریزی آموزشی را به مناطق اتنیکی انسانها واگذار کنند. به دو برابر تعداد جراید، نشریات و وسائل ارتباط جمعی فارس زبان، مدیای همگون به زبانهای “انسانهای غیر فارس” تخصیص دهند. آنوقت ادعای اومانیته آنها به اشک تمساح، روزه گرگ، و توبه گربه تعبیر نخواهد شد.
درد اینجاست در مردمی که تفکر خود افزون بینی توام با فقدان واقع بینی از مهار خارج شد. در مردمی که پرسه زدن در دنیای موهومات “اله بودیم بله بودیم” از کنترل خارج شد، و تضاد اوهام خود را با واقعیات ملموس حس کردند، به سفسطه روی میآورند، و دیگر جای امید برایشان باقی نمیماند.
دیروز گفتار آقای محمد امینی را در تلویزیون اندیشه میدیدم. تمام یکساعت گفت که مدرنیه ایران از آذربایجان و قفقاز آمده است و تمام روشنفکران از آزربایجان بوده اند و در تمام ایران جز رضا زاده کرمانی نام دیگری پیدا نکرد که ترک نباشند ولی آنقدر انصاف، شعور، یا جسارت نداشت که بیندیشد آیا با مهار کردن استعداد ها و قتل عام فرهنگی ملتی که تمام اصول مدرنیته و تفکرات دموکراتیک ما از آنهاست، آیاما به دموکراسی و مدرنیته ای که آرزویش را داریم خواهیم رسید؟ این تابو را فقط زمان و سکوت پر معنای ما خواهد شکست.
اینجاست که باید قبول کرد:
آنجا که نژاد پرستی و آپاتاید نهادینه میشود تنها راه نجات در نابودی است.
در این باره باز صحبت خواهیم کرد.
منبع:
تلويزيون آناديلی