ضیاء صدرالاشرافی
ورود:
این نوشته، درواقع بیان” درد دل ” اکثریت محکوم است برای اطلاع اقلیت حاکم، ویا حکایت عامی است که تصادفاً مخاطب خاصش آقای دکترجلیل دوستخواه نام دارد، بخش كوچكی ازروابط ظالمانه – ای است که ممكن است به تجزیه ایران مُنجَرشود، که من به شخصه طرفدارآن نیستم. سبب نگارش آن، تعریف وتوصیفی بودکه دوستان فارسی زبان یک ودل یک جان، درپاریس ازمقالهْ آقای دکترجلیل دوستخواه ( درانتقاد ازآقای دکتربراهنی ) بعمل آوردند، که دربازخوانی وتصحیح، مطالبی برآن افزوده شد ” تا بدین غایت رسید” ! باین علت، انسجام اولیه خود را ازدست داد، ولی باکی نیست، چرا که هدف این نوشته، بیان وتحلیل محتوا وشکل پدیده واحدی بنام ” ناسیونالیسم ایرانی ” است که اززوایای مختلف به آن، وارکان اصلیش برخورد شده است. محتوایِ این پدیده درتحلیل نهائی به دین خوئی، عقل ستیزی ونُخبه- کُشی جامعۀما برمی گردد، جامعه ای که روحیهۀ ” پیروی واطاعت از رهبرودیکتاتور، ومقلد بودن به امام ومجتهد، وبالاخره سرسپردن به مرشد ومُراد، قرن ها است كه درآن نهادینه شده وبه عادت واخللاق عمومی مُبدل گشته است.
این روحیه بجای محمد، زرتشت، بجای علی، کوروش و بجای جعفرصادق یا كُلِینی، فردوسی توسی را می نشاند. لذا ” رژیم و بخش مهمی ازمخالفین اش، ازلحاظ محتوا با هم فرقی ندارند، تنها اسم و موضوع و اسم مقدساتِ آنها فرق می کند، اما روحیهْ مقدس پرستی یعنی مذهبی را، رژیم ” خدا پرستش ” همچون وغالب مخالفین ” ایران- پرستش “پاس می دارند واختلافشان درنام بت های مورد پرستش است، نه دررَستن ازبت پرستی و خودِ پرستش، و رسیدن به آزادی و وارستگی.
چپِ ازلحاظ اعتقادی بظاهرضد مذهبی، وازنظرروانشناسی و روحی بشدت مذهبی ایران نیز، بجای سه مقدس: دین حاکم ( محمد،علی و جعفر صادق ) و دین محکوم ( زرتشت، کوروش و فردوسی )، زمانی ( مارکس، لنین و استالین ) را گذاشته بود و گروهی دیگرازآنان دربرابر” پنج تن آل عبایِ “تشیع، ” پنج تن آل پرولتاریایِ “: ( مارکس، انگلس، لنین، استالین ومائو )را داشتند. درهمۀ این موارد، شخصیتهابجای هم می نشینند ولی روحیه،” دیكتاتور، امام ومراد” شدن دررهبران، و” تسلیم، تقلید ومرید شدن وسرسپردن ” دراكثریت ملت، سرجای خود ثابت وپایداربوده وهمچنان باقی مانده است. هرگز دیدعلمی وعقلی، واستدلالی ومنطقی درجامعه استبداد زده، مقلدپرورو، سرسپرده ما، مورد اقبال و رغبت عمومی قرارنگرفته ونمی گیرد.
مخاطب اصلی این نوشته، صاحبان تفکروبه اصطلاح ” روشنفكران ” با روحیه مذهبی و با برخورد ” دُگم ” وازروی وپیش داوری، به” مسائل ایران “هستند که درمیان شان، البته، ریاکاران، واداده ها و خود باخته ها و باصطلاح ما تركان: “مانقورت “های ملیت ها: ( تیره ها ) ی محکوم هم فراوانند”. /” مان- قورت”: آن که من (مان) و منیّت او را کِرمِ ازخود بیگانگی خورده است ).
دُگم به مفاهیمی گفته می شود که مدافع آن ازمعنی تحلیلی و عمیق اش بی خبر است، اما حاضر به نقد و چون و چرا کردن درباره آن نیست.
امید که خوانندگان محترم” این اشارات را، زروی عنایت بخوانند ” وبه پیام اصلی این نوشته، اندیشمندانه بیاندیشند. درتمام این نوشتار، مثل سایرنوشته های من، همه جا، درصورت ارائهْ دلیل وسندِ علمی ِمُخالف، ” اشتباه همیشه مرجوع است “.
***
” قیام سراسری ترکان آذربایجانی”، که با ابرازهمبستگی سایرترکان: ( قشقائی ها و ترکمن ها ) د رکشورما ایران همراه بود، درواقع از” قیام مَدنی ” اول خرداد (۱۳۸۵) تبریزآغازشد وبه ارومیه و سولدوز( نقده ) واردبیل کشید، وسپس پارسوا( ” پارسا آباد ” قبلی و” پارس آباد ” کنونی که اهالی”مغان شهر”می نامند ) ونیززنجان ودیگرشهرهای کوچک وبزرگ را فراگرفت، که درهمۀ آنها ترکان آذربایجانی ( زبان ) ساکن هستند. پژواک این رستاخیزعظیم، همانند حرکتِ ” خلق مسلمان ” كه درمخالفت با اصل صدو ده( ولایت فقیه ) بود:
قانون اساسی-ده اُلان اصل یوز- اُن، ضیدی بشر- دی/ایصلاح اگر اُلماسا، باطیل- دی هَدَردی”.
اصل صدوده قانون اساسی ضدی بشراست/اگر ایصلاح نشود،(آن قانون ) باطل و بیهوده است.
اصلی یوز اون دوزلمه سه جابجا /بیز وِرَریق بو قانونا رأی لا
اگراصل صدوده(ولایت فقیه واختیاراتش) جابجا درست نشود/ ما به این قانون(اساسی) رأی نه میدهیم
بنا به انتظاروروال معمول، این قیام ملی نیزمتأسفانه تنهاماند و با ” توطئۀ سکوتِ “معنی داری بدرقه شده وهنوزهم می شود. این رفتارهماهنگ اُپوزانهای فارسی زبان، براستی هراندیشمندعلاقه مند و متعلق به ” فرهنگهای محکوم ” را درسنجش وشناختِ پدیده ای به نام “روشنفکران” طرفدار”پا ن فارسیسم “، به تعمق جدی- دراتخاذِ تصمیم قطعی، برای آیندۀ خودشان وایران-وامیدارد. به عبارت دیگراین قیام علاوه برنتایج سیاسی- مدنی که درآیندۀ نه چندان دور، لاجرم شاهدش خواهیم بود، در واقع همچون واحد اندازه گیرئی ( مِتر، یا میزان الحراره ای ) بود، جهت سَنجشِ ” درجه وعمق و پهنایِ ” آزادی خواهی، برابری طلبی، وشناختِ نوعِ ” دموکراسی ” ی موردنظرمُدعیان داخل وخارج کشور: چه طیف سلطنت ( پهلوی ) طلبها، چه باصطلاح ملی ها ومدعیان وراثت وپیروی ازراه دکتر مصدق و( سنجابی، بازرگان وبختیاروفروهر )، چه ” رهروان راه کاشانی وخمینی “، چه جریانهای چپ سابق ولاحق، که زمانی مدافعِ :” حق تعیین سرنوشت ملل تا سرحد جدائی درکشورکثیرالملله ایران ” بودند! و درنهایت، چه آنهائی که براستی دموکراسی می خواستند ومی خواهند ودردموکراسی خواهی خود، طبعاً دواصلِ آزادیهای قانونی: ( حقوق بشر )وبرابریهای انسانی:( فردی وگروهی ) را، شرط اصلی قدم گذاشتن درراه مُدرنیته و رسیدن به ملت مدرن می دانند که لاجرم ازتوحشِ “ایل- ملتِ” ( متکی به نژادآریایی واسطورۀ کیانی )ونیزبربریت: ” قوم- ملتِ ” ناظروراجع به ( دین انحصاری =خمینیسم، و زبان انحصاری = پان فارسیسم ) رَستن است وبه جامعۀ مدنی باآزادیِ”دین وزبان” وبرابری انسانی شهروندان پیوستن: ( برابری: زن بامرد، دین باوربادین ناباور، وفارس با ترک و ترکمن، کُرد، لُرولک، عرب، بلوچ، مازندرانی، گیلک و تالش و….). دردموکراسی واقعی برخلافِ سخنِ ” مهندس مهدی بازرگان” اولین نخست وزیرآقای خمینی، که اِفاده فرموده بود: “این نیم درصدی ها چه می گویند!؟” درواقع این مؤلفِ ” راه طی شده ( ؟!)”نمی دانست كه: درحقیقت، حرمتِ قانونیِ” حقوق ” اقلیت ویا اقلیتها است که بیانگروجودِ دموکراسی است ونه حاکمیت ( بخوانیم دیکتاتوری وانحصارطلبی ) اکثریت، بتنهائی! وآشکاراست که:
” ایران، کشوراقلیتها است وهراقلیتی درسرزمین خوداکثریت است “.
درکل نیزازخوش- اقبالی ایرانیان وشوربختی”پان فارسیست”هاوسایرناسیونالیست های افراطی، ترکان آذربایجانی با سی وهفت وچهاردهم درصد، و۵/۲۳ میلیون نفر، اکثریت نسبی اهالی کشورایران را داراهستند، وفارسی زبانان درایران با سی وپنج درصد و ۲۲ میلیون نفراکثریت نیستند: ( ضمن جذب وحل چهارمیلیون ترک آذربایجانی وهمین مقدارازدیگرملیتها – واقوام داخل آنها – درطی ۸۱ سال یعنی ازسال ۱۳۰۴ تا به امروز۱۳۸۵ ). آنگاه مطابق همان آمار ۱۹۹۸ سازمان ملل متحد، به ترتیب نوبت به: کُردها، لُرها، گیلکها و مازندرانیها واعراب خوزستان ( بقول خودشان اهوازی- ها ) وسواحل جنوب میرسد که بین پنج تا سه میلیون نفرند وسپس: ترکمن ها با دو و نیم میلیون نفروبلوچ ها حدود دوملیون نفرودرنهایت، قشقائی ها با یک و نیم میلیون ولَک ها با یک میلیون ولارستانی ها با نیم میلیون نفر وآخر کاردرآن نوشته: آمارزبانها و لهجه های صد تا چند هزارنفره می آید. البته این جمعیت بهمین نسبت درعرض این هشت سال (2006) رشد کرده است. لازم به ذکراست که تعداد زبانها ولهجه های موجود درسال ۱۳۳۲( بنابه شمارۀ یکِ فرهنگ ایران، فروردین ماه) درکشور ایران، دویست عدد بود وامروزه تنها صد وبیست لهجه وزبان باقی مانده است. اینان، یعنی: ” پان فارسیست های بیماروجنایتکاروطنی” درطی این هشتاد ویکسال به بهانۀ” تحکیم وحدت ملی ایران “، حدود ۱۲۵ زبان ولهجه را نابود کرده اند.بعبارت دیگر” پان فارسیسم “حاکم، کشورایران رابه کشتار- گاه فرهنگها، زبان ها و” یادمانها ” مُبدل ساخته است: ( با نابودکردن پنج لهجه وزبان درهر دوسال ). استاد گرامی براهل ادب وفرهنگ فارسی، این قتل عام فرهنگی میمون ومبارک باد! / ازاین نظرمادرکشورخود، با یک” زبان- کُشی-دیل قیرقینی – ( Lingui – cide ) : لنگُو- ای- سید “: ( مترادفِ نسل – کُشی: ژنو-سید ) روبروهستیم / واژۀ ” زبان- کُشی : لنگُو- ای- سید ” ، نیز چون” پان فارسیسم “، ابداع من ( و اَمثال من ) نیست، درحقیقت مخلوق ( وبقولپیکاسو : شاهکار ) ایدئولوژی انحصارطلب حاکم یعنی ” پان فارسیسم” است. من، تنها نام مناسب به یک واقعیت یا پدیده را پیدامی کنم /. بایک حساب سرانگشتی، جمعیت”ملیت”ها ( یا با واژۀ اهانت آمیز”موردنظراستاد ):شمار “تیرههای” ساکن درکشورایران، به ترتیبِ ذکرشده دربالا بقرار زیراست:
۵/۲۳ ملیون ترک آذربایجانی + ۲۲ ملیون فارس + ۵ ملیون کرد+ ۶/۳ ملیون گیلک و تالشی + ۶/۳ ملیون مازندرانی + ۲/۳ ملیون لُر + ۳ ملیون عرب + ۵/۲ ملیون ترکمن + ۲ ملیون بلوچ + ۵/۱ ملیون قشقائی+ ۱ ملیون لَک + ۵/. ملیون لارستانی
به سایت ذکرشده درهمین صفحه ودرتاریخ فوق رجوع شود. درکشورما حدود نیم میلیون هم اقلیتهای دینی وگاه زبانی- دینی وجود دارد. اقلیتهای دینی درایران که دارای زبان خاصی هم هستند، عبارتند از: ارمنی: ( ۹۰هزار )، زرتشتی ( ۲۷هزار )، یهودی (۲۰هزار )، آسوری وکلدانی (۲۰هزار) نفر، و،( ۵ هزار ) صُبی ها . چون”اهل حق”، بهائیان وبابیها و شیخی ها، زبان خاصی ندارند، دراین حساب آورده نشدند وگرنه بعداز”اهل حق”: ( احتمالاً نزدیک به سه میلیون نفرند )، بهائیان بزرگترین اقلیت دینی کشورایران هستند با: ( ۳۰۰هزارنفر ). جهت ختم این آمارتراژیک وخجالت آور- ازنظر انسا نیت، دموکراسی ومدرنیته ونیزازلحاظِ فرهنگی وحقوق بشر- قابل ذکراست که بنابه:
www.ethnologue.com/iran
اقلیت زبانی- مذهبی ِ” صُبی ها ” درحال نابودی درایران هستند واغلب به استرالیا وآمریکای شمالی مهاجرت کرده اند. زبان آنها شاخه ای اززبان آرامی ( سامی )است که مانی پیامبرنامداردرمیان آنها تربیت شده بود، واخیراًجهت مصون ماندن ازتوحشِ توأم ” پان شیعیسم ” و” پان فارسیسم ” رژیم جمهوری اسلامی، آخرین بازماندگان آنها درایران، که به یکی ازنامهای: ” ماندائی”، ” مُغتَسِله “، “یزیدی” و ” صُبی “نامیده میشوند، خودرا”مانَوی”هم قلمداد کرده بودند، که شایدازخطردین انحصاری شیعه ی سیاسی شده:”خمینیسم”، وسامی ستیزی: ” پان آریانیسم “بیماروحاکم وبالاخره آپارتاید فرهنگی ” پان فارسیسم ” درامان بمانند، چراکه مانی را پیغمبرایرانی قلمدادمی کنیم! با این مقدمۀ نه چندان کوتاه،” ظاهراًحاجت تقریروبیان اینهمه نیست”وامیداست که استاد گرامی آقای دکترجلیل دوستخواه، اگربقول خودشان” دوستدارحقیقت ودانش وفرهنگ ومصلحتِ همۀ ایرانیان “ِ واقعی وموجود ( ونه خیالی وادعائی ) بوده وهستند، آمارفوق کافی به مقصود خواهد بود! و دیگرنیازی دراستناد به آمارسازمان”سی.آ.اِی.” باقی نمی ماند که فارسی زبانان ایران را / پنجاه ویک درصد/ قلمدادکرده است! لابُداین رقم مبارک (۵۱ ) درصد، همچون” برهان قاطع “، توجیه- گر دیکتاتوری اکثریت خیالی وموردنظر”ملی- یون” بعدی ما است: اَعَم ازملی- مذهبیهای:سابق ( خاتمی یون )، واَسبَق ( بازرگانی- هاوسحابی ها ) وخود جبهۀ ملی داخل کشور، با سخنگوئی دکترپرویز ورجاوند “سَلَمَهُ الله تعالی” که اخیراًبه” اصل خویش “: برگشته ویکسره ” شونیستی ” دوآتشه شده است (عضو سابق حزب سومکای دکترداوودمنشی زاده، ومرید بعدی ذبیح بهروز، ودکترمحمد مقدم وبقول خودش مُهمِد مُغدُم، كه همگی از پیش کسوتان ومرشدان صاحب ادعای پان فارسیسم بیماربودند ).
پسر، کو ندارد نشان از پد ر تو بیگانه خوانش نخوانش پسر!
ملیهای ما برحسب تغییر اوضاع دائم ” پسوند “عوض می كنند: درمقابل چپ ها،” ملی- مردمی” شدند، دربرابرودركنارخمینی،” ملی- مذهبی ” ازآب درآمدند، وبقول دوست هوشمندی، فردا هم ممكن است به صورت ” ملی- نظامی ” و ” ملی آریائی” درآیند!
بنظرمیرسید که درآن آمارکه حضرتعالی از( سی.آی.اِی.) نقل کرده اید: ” لُر و لَک و گیلک و مازندرانی و…” راهم جزوزبان فارسی دانسته وقلمداد فرموده اند! البته می دانید که رقم پنجاه و یک درصد فارس خطای عمدی، آگاهانه، آشکار وفاحشی است، که یا ازمنبع نادرست ایرانی آن ناشی شده است، ویابه دفاع ازسیاست خاصی در” سی.آی.اِ ” برای ایران مَعطوف است! زیرا آن زبانهاهمگی بومی کشورایران هستند و”زبان فارسی” تنها زبانی دراین کشوراست که باایل ( تیره) و یا قوم مشخصی وارد کشورکنونی ایران نشده و” مهاجرادبی ودیوانی ” یعنی وارداتی ازبلخ وافغانستان وآسیای شرقی: تاجیكستان، و آسیای مرکزی: سمرقند وبخارا، به کشورکنونی ما ایران از قرن چهارم هجری ببعد است.زبان فارسی، بعنوان زبان کاتبان ونه زبان گویشی مردمان ازقرن هشتم هجری درایران کنونی بتدریج به زبان گویشی شهرها ( با جذب وحل زبان بومی آنها ) مُبدل شده است: ” دکترناتِل ِخا ن- لَری: زبانشناسی وزبان فارسی ” صفحۀ ( ۱۴۶ )وسلسله مقالۀ “خط وتغییرخط درسرزمین ایران” ازهمین قلم: روزگارنو ازشمارۀ ۱۷۲ تا ۱۸۶ پاریس.
جواب استاد دکترجلیل دوستخواه رالابُد استاد دکتررضابراهنی درزمینۀ مربوط به خودشان اگر مصلحت دانسته و فرصتی داشته باشند خواهند داد.
اماعلت جوابگوئی ازطرف من/ بعنوان یک فرد دموکرات، ویک ترک آذربایجانی جمهوری خواه وفدرالیست ایرانی، که منافع عمومی همۀ مان را دربقاء ایران، با پایان یافتن” آپارتاید زبانی- دینی ” حاکم، وادارۀ آن بوسیلۀ همۀ ملیت های ساکن درکشور( با توجه به وزنه و نسبت جمعیتی شان ) می دانم / تنها این استکه: طرزتفکرآقای دکتردوستخواه، نمونۀ نسبتاً کاملی از” طرزتفکر حاکم ” برایران است. این طرزتفکرایدئولوژیک، متأسفانه بر” باندِحاکمان ” کشورما، ازدورۀ پهلوی ( ۱۳۰۴ ) تابه امروز( ۱۳۸۵) سیطره داشته است، وشوربختانه بخشی مهمی از ” روشنفکران ” وتحصیل کردگان ( فارس وغیرفارس ) نیزگرفتارآن بوده اند وهستند. راقم، طی دومقاله، تحت عنوان” افتخارنژادی یا افتخارانسانی” ونیز: درسلسله مقالهْ ” به شهادت تاریخ هیچ قوم وملتی تافته ی جدابافته نیست “، خصوصیت های اصلی ایدئولوژی دوران پهلوی رابرشُمُردَم: ( روزگارنو- شمارۀ مسلسل ۲۲۳ شهریور ۱۳۷۹صفحۀ: ۶۸–۷۰ پاریس ). بعدازضربۀ انقلاب بهمن۱۳۵۷، درداخل ایران، ازصورت ایدئولوژی حاکم، مُبدل، به نوعی” مذهب سیاسی” چند چهره ودرعین حال سازشکارباخمینیسم شد، و درخارج ازکشورنیز، بنوعی” سِکت ” و گروهک دینی مُبدل گردید: با پندارنیکِ ” اشو زرتشت “، “کردار نیکِ “کوروش کبیر، و” گفتار نیکِ ” حکیم ابوالقاسم فردوسی”پاکزاد- که رحمت برآن تربَت پاک باد!” راستی، استاد گرامی، تثلیث بدی نیست، عیبش تنها دراین است که دوهزارسال دیرآمده و عصرادیان بزرگ بکلی سپری شده است!: ( اخیراً ازاین مذهب جدید دعوتنامه ای ” بنام آهورامزدا و کوروش”منتشرشده است- ضمیمۀ شمارۀ یک دیده شود ).
خلاصۀ ایدئولوژیدورۀ پهلوی، که امروزنیزبا تغییراتی درجمهوری ارتجاعی اسلامی بحیا ت ننگین وضدِ تمدن مدرن، وایران برباد دِه، وآزادی کُش وضدانسانیِ خودادامه می دهد به قرارزیراست:
۱- پان آریانیسم: تمام مردم ایران را از نژاد ِ” پاک ” و” پرافتخار”ولی موهوم آریائی تلقی می کند که لابُدازنژادهای” ناپاک “( سفیدِ-سامی وترک- وسیاه وزردوسرخ ) وبقول دکترمحمودافشاریزدی “ممتاز”، و جدا است، هرچند خود اوازترکان افشاربود!( مجلۀ آینده شمارۀ یک، تیرماه ۱۳۰۴ ). پان آریانیسم” ایران “را فقط به سبب نام اش، مُلکِ طِلق ِنژادآریائی موهوم وادعایی خودمیداند، وصد البته نژادهای موهوم وادعایی دیگر( غیرآریائی )را، بااین فرض نادرست، بیگانه ومهمان ( ناخوانده ) دراین کشورتلقی میکند ( بخصوص ترکان واعراب را ) بقول مولانا:
با خیالی نامشان وننگشان با خیالیصلحشان وجنگشان!.
درایران ازهمان زمانِ ( ۱۳۰۴)، پان آریانیسم درعمل به ” پان ایرانیسم ” تقلیل مفهوم ومقصود داد. هرچند درمقولۀ نژادِ موهومِ آریائی، تصورمجذوبین به این ایدئولوژی آن استکه: آسید آمینه: ( دِ – اِن- آ )ی این نژاد ِ” والا ” و”پرافتخار” درمجموع، حُکم ِ”تیزاب سلطانی” را داشته ودارد:یعنی تمام آسیدآمینه های ِژنهایِ انسانهایِ قبل وبعد ازخود را، درخود حل کرده وتحلیل می بَرَد و ” دروضوی خلوص نژادیش، هیچ شکستی حاصل نمی آید “! امادرعمل برای” ایرانی وآریائی “کردن این بیگانگان ومهمانان ناخواندۀعرب وترک وترکمن و…” اِکسیر” دوم یعنی” پان فارسیسم ” کارسازتراست، که دومین ستون وپایۀ اصلی این ایدئولوژی شوم وضدانسانی حاکم برایران را ازرضا شاه(۱۳۰۴)، تاکنون تشکیل می دهد…
۲- پان فارسیسم: رُکن اصلی ومحوریِ ایدئولوژی پهلوی وجمهوری اسلامی وبخش مهم مخالفان: (اُپوزانها = مخالفان ) فارس وغیردموکرات خارج کشوررا ” پان فارسیسم ” تشکیل می دهد که بنا به اعتقادات- شان: زبان مقدس فارسی نه بعنوان زبان مشترک، بلکه همچون زبان انحصاری، رسمی، حاکم ودرنتیجه: زبان ِ” جانشین “و ” قاتل ” تلقی شده، وعملکردِ سیاسی وفرهنگی یافته است. زبان فارسی بعنوان ابزارسیاسی حاکم، زبانهای دیگررا، مُبدل به زبانهای غیررسمی، محکوم، وممنوع، از نظرآموزش وپرورش کودکان، ونیزدفاع دردادگاه های محلی ساخته است: ( به اوامر احمدی نژاد در عمل معکوس به مادۀ ( ۱۵ ) یعنی درجهت ترویج انحصاری زبان فارسی توجه شود: بشمارۀ :۱۰۶۱۰/بتاریخ ( ۱۳۸۵/۱۲/۷ ). تامعلوم افتد که درعکس العمل به قیام هویت طلبی وآزادیخواهی آذربایجانی ها، بیماری ” پان فارسیسم “تا چه حدعمیق، ودرجۀ بلاهتِ تامیت- گرائیِ خمینیسم، تا چه میزان تماشائی است!البته اَنگِ خائن، ضدملی، تجزیه طلب، پان ترکیست و ( سابقاً کمونیست وبابی ) ، جاسوس بیگانگان! به خواستاران این قبیل حقوق اولیه انسانی زده می شدومی شود، وهمواره با تعقیب پلیسی وقانونی همراه بوده وهست. درشورشهای هویت- طلبانه ودموکراسی خواهانۀ کنونی آذربایجانیهای ایران نیزیازده هزارنفرروانۀ زندانها وشکنجه گاههای” پان فارسیسم و خمینیسم ” شدند، جُرم- شان، هویت خواهی وآزادی طلبی، برای زبان مادری وپدریشان بود. این رستاخیزعظیم، بقول حافظ: ” جُرمش ” آن بود که” اسرارِ ” خفقان( ۸۰ ) ساله را ” هویدا ” می کرد.
۳- فردپرستی( شاه پرستی / خمینی پرستی / رهبر پرستی ): درنظام قبلی شعارهای رایج: ” چه فرمان یزدان چه فرمان شاه ” بود. درنامۀ ” تنسَر ” یا” دو- سر “؟ نیز ” ایران ” را: ” بلاد الخاضِعین ” ( کشورسَر- فرود آورندگان: به فرمان شاه ودستورات شیوخ دین )تعریف کرده اند. همۀ ایرانیانِ ازنوع خود را، حکیم ابوالقاسم فردوسی، / كه همچون پیشکسوت وپیامبرشعوبیۀ ( جدید ما ) است / : ” همه بندگانیم خسرو پَرَست “نامیده، وازاین که کسی چنان نباشد با بُهت وتعجب می پرسد:
” نه خسرو پرستی نه یزدان پرست” ؟! که سخن اواشاره به ” خاضعین ” یا” سرفرودآورندگان ” به ( شه وشیخ ) تنسَر را دارد. برای فردوسی فردِآزاده ای که به پرستش واطاعت فرامین و “امر و نهی”های ( شه وشیخ )گردن نگذارد، موجودِ غیرقابل تصوری است. معلوم استکه درامرِ” پرستش “، شناخت ومعرفت، وتجزیه وتحلیل واصولاً تفکر وتعقلِ آزاد، و منطق واستدلال را راه نیست. ” علماء تمام ادیان” یعنی “مُبلغان جهل” می گویند:” ازحکمت ( دین ) سؤال نیست “، چراکه آنها: جوابی به آن پرسشها ندارد.
۴- خاک پرستیِ آریایی، بجای مردم دوستی انسانی: اگربه ” سرود ( سابقِ ) ملی ایران” توجه کنیم همه اش خاک پرستی است ( برخلاف سرودعهد مشروطه، و افغانستان بعد از طالبان ):
” ای ایران ای مرز پُرگهر ایخاکت سرچشمه هنر!
راستی را، خاک ایران درمقایسه باخاک های” چرنوزُم ” کشوراُکراین وآلمان وخاکهای خوب و “هوموس ” دارِ اروپا وامریکا ( برزیل )، اصلاًخوب نیست، ارزش آن خاک برای من به خاطر مردمان آنجا است. جناب استاد،هرچند استادومُرادِ بعدی شما، زنده یاد ” ابراهیم پورداوود “، درشعر ” نژاد- پرستانه “و” شعوبی- محتوای” خود، درجواب به مصرع: ” اگر پُرسی زکیش پورداوود” جواب میدهند که، ابراهیم ( ابن )پورداوودِ،” پارسی”،”ایران پرستد”!نمیدانم راستی، نامِ نامی”سامی”ِ ایشان، برای” پارسی” بودن این” گیلک ِ– ستانی” جای چون وچرا باقی می گذارد یا نمی گذارد؟! بقول سعدی: ” عاقلان دانند “. البته ” فنون “زیاد و”عوارض” گوناگونی، این ” ایران – پرستی “ِ نژاد-پرستانه، مثل هرپرستشی داشته، دارد وخواهد داشت! وامروزبرای ناظران صاحب بصیرت جداٌ: ” به تماشا کشیده است “. ازجمله جنا ب سناتور” سید “فرُخ ( عراقی الاصل ) خراسانی شده درشعرشونیستی تمام عیار، ودرعین حال شرم آورخود با مطلع:
” یا ربعرب مباد ودیارعرب مباد! این قوم شوم و مردم دورازادب مباد!”
مدعی می شوند که: نَسَبِ مُبارکشان نه به میرعرب: “علی بن ابی طالب”، که به نژاد کسرای “عادل” می رسد! که بی اختیار:” فرزند ناخلف: یعنی سید سُنیِ”عبید زاکانی تداعی ومعانی- میشود. اما شخصاً، با ” پرستش “هرچیز و هرموضوعی، حتی مفاهیم مُجَرَدی چون: ” حقیقت “،” نیکی “،” زیبائی ” ، ” عدالت ” و” قدرت “هم مخالفم، چه رسد به پرستش ” زبان و دین، یا خا ک ویا شخصیت زنده ومرده و نژاد موهوم “. آقای دکتر دوستخواه:
بجای” پرستش” که نشانۀ عبودیت وبندگی است” دوست داشتن ” و” دوستخواهی “بهتروخوشتراست. هم ازاین رواست که: ایران دوستی من ازایرانی دوستی من سرچشمه می گیرد نه برعکس، ایرانیان ( ساکنین این کشور ازآغاز تا به امروز ) آنچنانکه بوده اند وهستند نه آنچنان که مدعیانی ( بخوانیم شعوبیۀ جدید ) مدعیِ” شدن وبودشان ” ( با تاریخ ایدئولژیک، انتخابی وجعلی وخیالی شان ) می باشند. جناب استاد، تعیین هویت فرهنگی- اجتماعی وسیاسی- تاریخی هر قوم یا ملتی ” قیم ” و “وکیل تسخیری ” لازم ندارد.
دوولی فقیه (ملا احمد نراقی و روح الله خمینی )، همۀ ملت ایران را جزو” صِغار ومَجانین “تلقی فرموند! یعنی که نیازمندِ” ولی “، آنهم ازنوع ” فقیه ” شیعه اش هستیم، که برای هفت پشتمان کافیست.
امروزدرعصرانقلاب دژیتال- انفورماتیک، ازچالۀ ولایت فقیهِ وَقیح درآمدن وبه چاه ولایت نژادِ شَریفِ آریائی وپان فارسیسم افتادن، براستی شعورودرایت خاصی می طلبد که نثارمدعیان و طرفدارانش باد! بنا به شهادت تاریخ: ازدست عقربِ ” قیمِ”آریائیِ خودی، مردم ایران آنروزعصر ساسانی وقبل ازانقلاب ” دورۀ آریامهری”، به مارغاشیۀ دین سامی ( اسلام ) و ولی فقیه خمینی، پناه بُردند. هرچند قیاس بد با بدتر شد وبقول ناصرخسرو، بعدازپیروزی انقلاب اسلامی دیدند که:
زی شاه پیش شیخ چنان بود رفتنم کز کام مور در دهن اژدها شدم .
بقول مولانا: “واجب آمد چونکه بُردم نام او —— شِمه ای گویم من ازاِنعام او” چون از” آریائی وآن نژاد والا ” سخن رفت، کافیست به ” افتخارات مدعیان این نژاد ممتاز ” اندک توجهی بکنیم: جنایات آریائیها درهند، درایجاد سیستم کاست یعنی ارثی شدن مشاغل ونابرابری مردان بامردان (زنان که اصلاًمطرح نبودند) اززمان مهاجرت آنها به آن کشورتا به امروزدوام دارد، ودرایران پیش ازاسلام به ” کرامات ” آریائیهای: ( ساسانی،هخامنشی وماد )، بویژه به جنایا ت هولناک هخامنشیهای خودمان می توان اشارۀ کوتاهی کرد: درچشم درآوردنها ( اَوَجَم = به پارسی باستان )، وگوش وبینی وزبان بُریدنهای مکرر، و دارزدنهای فجیع( چهارمیخ کشیدن توأم بابرروی نیزه نشاندنها ) و کشتارهای پی درپی ِشخص داریوش بزرگ درکتبیۀ ( بَغستون ) یا ” بیستون “(نگاه شودبه: ” شارپ ” فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی صفحات: ۵۱ -۵۳ و… ). به شقاوتهای عصرساسانی هم بعداً اشارۀ کوتاهی خواهم کرد. افتخارکشفِ شکنجۀ وحشتناک ِاُستوانۀ خاکستر( که شخص موردغضب ملوکانه را باسردراستوانۀ پرازخاکستر” رها “می کردند تا با تنفس خاکستربجای هوا، بامرگ تدریجی و جانکاهی بمیرد..) و دیگرانواع شکنجه های ابتکاری و اقتباسی: ( سنگسار وزنده دفن کردن و..) به ایرانیان آریائی ما یعنی به هخامنشیان می رسد: نگاه کنید به ” یاد داشتهای جوانی ناپلئون – ماهنامۀ آرتش، ترجمۀ سرلشگرمحمودِ کِی ” و” خلاصۀ تاریخ کتزیا س- ترجمۀ خلیلی-کامیاب، ۱۳۷۹، چاپ : کارنگ صفحا ت ۹۵، ۹۳، ۸۸، ۸۲، و..” لذا استادگرامی، شک وتردید ما ” انیرانیها “: ( ترکان وعربها ) وهمۀغیرفارسی زبانهارا، دروحشت ازداشتنِ ” قیم ” و ولیِ” شریفِ ” آریائی، ( بجای ولی فقیه سامی ) بنا به ( ما شاء الله : ایزد ) با اینهمه سوابق تاریخی ( بقول دکترمحمود افشار ) : “افتخارآمیز” ونیزتجربۀهشتادویکسالۀ(ازرضاشاه 1925) و یا صد سالۀ ( ازمشروطیت 1905 ) اخیر، اندکی بگفتۀ مولوی: لطفاً عرایض ما انیرانیان را چون کریمان بخوانید. آقای دکتردوستخواه، چه کنیم که بقول آقای دکتربراهنی، ماصاحبان” فرهنگهای محکوم “، یعنی همۀ ملیتها ( به بخشید: تیره )های محروم،” مارگزیده-ایم ” آنهم ازنوع آریائی- اش. شماکه براستی اُستادید، وبخوبی میدانید که:خودآریائیها معنی” آری” یا ” ایر”را، مترادف: ” شریف،اصیل، آزاده و نژاده “، دربرابر” اَن – ایر= اَنیر” بمعنی :”فرومایه، پست، بد نژاد وپدر نشناس وبیگانه” قرارداده اند.راستی فرهنگ آریائیِ مالِ خودمان، چه فرهنگ ” والا ” و ” افتخارآمیزی” است، ( با ازآ نِ ” ودائی ” و” هیتلریش” کاری ندارم ).مخصوصاً ازدید انسانی وحقوق بشر، که مدعی ارائۀ آن به وسیلۀ کوروش کبیرمان به عالم بشریت هم هستیم! اماهمین کوروش عزیزما، که بیشک مهربانترین فردِآن سلسله ( بعد ازاردشیر اول یا درازدست ) بود، قبل وشاید بعد ازازدواج با ” آمی تیس” خاله جانش، شوهراورابه بهانه وجُرم ” دروغ گفتن درهنگام بازجوئی آستیاک “بقتل رسانید! بقول دهخدا ” انشاء الله گربه است “! کتزیاسِ (یونانی) یااشتباه کرده یاغرض ورزی نموده است. اماکُشتن پسرکرُزوس دربرابرچشمان پدرش وقصدِ سوزاندنِ خودِ کرزوسِ اسیر، و” آه سولون، آه سولون ” گفتن آن بینوا، که باعث نجات جانش هم شد، روایت هرودوت است، ومورد پذیرش تاریخ هم قرارگرفته است! اگرجعلی است دلیل تان را بفرمائید.
استدراک:اولاً سوزاندن یک انسا ن ( زنده ویامرده ) کاملاً باحقوق بشر( نوع آریائی )سازگار است ( هیتلرو هیملرونازی هائی چون آیشمن، ازپیروان صدیق کوروش کبیرما بودند)! درثانی ( مشگلی دارم ومی خواهم زدانشمند اوستا شناس وایران باستان- شناس بازپُرسم ): اگرآلوده کردن آتش( !؟ ) ازگناهان غیرقابل بخشش ( با حکم اعدام )دردین زردشتی است، آیا همین عمل ضدِانسانی کوروش کبیرما، یکی ازده ها دلیل زردشتی نبودن” چیش پیش” ی- یان، بقول کوروش کبیر، وهخامنش- ی- یان به ادعای داریوش بزرگ نیست؟: ( درکتیبۀ کوروش اسمی ازهخامنش برده نشده ودر چِ ش- پِ شیا چیش پیش متوقف است ) ذکرجنگ کوروش کبیر، با ” ماساژت ” ها، برهبری مَلکۀ آنها: “تومیریس”که بعدازکشتن پسراسیرملکه، بقتل کوروش کبیرنیزدرمیدان جنگ مُنجرشد و” تومیریس” که به گفتۀهرود ُت ازنظراخلاقی، هیچ عذری برای كارها واعمال ضد انسانی وغیراخلاقی کوروش کبیرما باقی نگذاشته بود، بعنوان یک مادرداغدیده، دستورمی دهد: مردۀ کوروش کبیررا آورده ودر طشت پُرازخون سَرمردۀ او را ببُرَند ودرآن حال، خطاب به سربُریده وغرقه درخون ” کورش کبیر” ما، چنین میگوید: ” خونخوار درزندگیت، ازخون خوردن سیرنشدی، بخوربلکه دربعد ازمرگت سیر شَوی !”. با ز هم سؤال دیگری ازاستاد ” دوستخواه” دارم: آیابنظرحضرتعالی، آن مادر، بعدازبُریدن ” سرمبارک حضرت کوروش کبیر”، جسدِ مُطهَراو رامومیائی کرده و درتابوتی ازچوب سِدروگیاهان مُعطرقرارداده، تحویلِ ” کمبوجیه ” واقوام دهگانۀ پارسها می دهد؟ ویا طوردیگری با آن” کُشته “، بفرمودۀ” ناصرخسرو”رفتارمیکند؟ جواب آنرا اگربازهم برایم ابهامی باقی مانده باشد، خود، ازمادران داغدیده در ایران جویا خواهم شد!سؤال آخرم این است که: ” بقول حضرت آیت الله گیلانی: لطفاً پیدا کنیدکه دراین ماجرا و بحث شیرین، ” مقتول یعنی کورش کبیرما کجاست “؟ به سخن دیگر، درآن مقبره ( با اِستیل وسبک معماری یونانی ) در پازارگاد، چه کسی ( زن یا مرد پس ازعهدِ سلوکیها ) مدفون است؟عشق مجنون واربعضی هموطنان به کوروش کبیر، ازجشنهای ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی ببعددر” بلادالخاضعین= ( کشورتسلیم شوندگان ) وظیفۀ ملی اعلان شده است، حرفی درآن نیست! اما استاد گرامی، آخربقول قدیمی ها: ” عقل وخِردهم موجود شریفی است “. می فرمایند ( چه كسانی؟! ): مجسمۀ آن جوان رعنا راکوروش کبیرقلمدادکنیم، بخاطرساختن یا جَعل یک اثری بنام و برای کوروش کبیرمان، در ایران ” بعنوان سَمبل ملی “! می گوئیم بچشم، هرچند بگفتۀ درست استاد ذبیح بهروز: “آن مجسمۀ بی نام ونشان ” است، درضمن باوجود کلاه یا کاکل مصری واِستیلِ آن، نمیتواند کوروش کبیرماباشد ( آخرمصردرزمان کمبوجیه پسرکوروش فتح شد وکمبوجیه نیزپایش به ایران نرسید. کمبوجیه را – دربازگشت ازمصربوطن، درسوریه با ریاست گاردمخصوصی داریوش بزرگ بعدی، خنجردرپهلوخودکُشی کردند! ) و” ابوالکلام آزاد ” اولین وزیرفرهنگ هندهم، دومارآن جوان مصری- کلاه را به خطا دوشاخ (!) کوروشِ ” ذوالقرنین ” ( بمعنی: صاحب دوشاخ و نیز دوقرن ) پیشنهاد فرموده است، دراین یک مورد، باز هم می گویم بخاطر” شعائرملی ” فعلاً دندان روی جگر” عقلِ فضول” بقول خیام می گذارم، چراکه می بینم حتی زنده یاد دهخداهم به خاطرهمان” عشق به ایران “، به قول عارفِ قزوینیِ بیابانی، ” ذوالقرنین ” ( مجهول الهویۀ ) قران را،/ که اغلب مُفسرین و نظامی، به ” اسکندر”کبیر( گجستکِ – ملعون – رومی! – و نه مقدونی- بگفتۀ اَردَ- ویراف نامه ) تعبیرکرده بودند، / كورش قلمداد نموده، وازسخن بی اساس” ابوالکلام آزاد ” پیروی وطرفداری کرده است. با وجودهمۀ این داده ها، اگردرموردآن مجسمه، خاموشی گزیده و” بنشینم وصبر پیش گیرم “، دیگردرمورد آن مقبرۀ یونانی بخاطرحرمت” عقل “، سکوت، ” نتوانم نتوانم “. همه دیدیم که:شاهنشاه آریامهررا هم، رندان فریب داده بودند وبنا به نوشتۀ مجلۀ تایمزلندن” این نمایشِ نمایشات ” با جلال واِسراف بی نظیری برگزارشد.آن خورشید نژاد آریائی(آریا مهر ) که ” نور به قبرش ببارد ” ( راستی چگونه؟! )، درخطاب به آن مقبرۀ ” سربازگمنام ” یا به آن قربانگاه فرمود: ” کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم “. دیدن وشنیدن آن نمایش ازتلویزیون، جملۀ” اُتو-هان” فیزیکدان آلمانی را تداعی می کرد که گفته است: ” ماوراء الطبیعه چون جستجوی گربۀ سیاهی است دراطاقی تاریک که درآن اصلاً گربه ای وجود ندارد “. می بینید سکوت واندیشیدن به ” مصلحت نظام ” پان آریانیسم، ومماشات دربرابردروغ، به چه قیمتی برای مُلک وملت تمام شده ومی شود، که براستی وبقول سعدی : ” حق نشاید گفت الا آشکار”. این نیزگفتنی است: نمیشود اسم مبارک ” کوروش کبیر” درتورات بیاید ودرقران آنرانداشته باشیم. این کسرشأنِ اسلام وایران را ازطریقِ” تفسیر: ( زَند )، که دامِ تزویر است ” به هرطریق شده باید جبران کرد. درضمن اینست معنی ” گفتگوی توأم با جنگ وجدال تمدنهای دینی “!
آری: “خا ک پرستیِ نژادی، دشمنی با انسانیت است”. ازمن بدورباد، چنین میهن پرستی نژاد – پرستانه، که کشورایران راسرزمین” نژاد موهوم آریایی ” تصور و قلمداد می کند، البته این همه که گفته شد، قطره- ای ازدریا بود.
۵-مدرنیسم: پهلوی های پدر( رضا شاه ) و پسر( محمد رضا شاه ) مدرنیست بودند. آنها بعنوان پادشاهان دیکتاتور، ازمدرنیسم، تکنیک ودانش- اش رامی خواستند ونه فلسفۀ ( اجتماعی ) آنرا، که “مدرنیته ” نامیده می شود. این نوع مدرنیسم صنعتی وعلمی، عیناً بعدازفروکش کردنِ تب انقلاب، در جمهوری اسلامی هم پیگیری شده ومی شود ( بخصوص درجنبۀ تسلیحاتی واتمی ). ایران درآن زمان با فرامین ملوکانه اداره وهدایت می شد وحال با سخنان امام راحل و” حکم ” ولایتیِ ولی فقیه وتوصیه های ” بنگاه مصلحت نظام ” و..اداره می شود . اخیراً سپاه و بسیج می خواهند که کنترل کلی سیستم را بدست بگیرد! بهرحال مدرنیسم آمرانه نیزجنبه های مثبت خود را داراست، اما چون ریشه در فرهنگ های بومی نداشت، به تمدن خودسازی حتی درحدترکیه هم تبدیل نشد، به این سبب ما هنوز درعطش مدرنیته وحتی مدرنیسم میسوزیم وبافراق آن میسازیم. استاد گرامی آقای دوستخواه، عنا یت می کنید که با یک پدیدۀ “روانشناسی اجتماعی” سروکارداریم که من تخصصی درآن ندارم. بنا به تجربه دریافته ام که، موضوعها وشخصیتهای مورد ِپرستش انسانِ ” فرد پرست “و” مُقلد ” فرق می کند، اما اصل پرستش و تقلید پا برجامیماند! بدبختانه ما ایرانی هایِ قا لب گیری شده در” ایدئولوژی ” پهلوی که بار:”تقلید “اجتهاد فقاهتی شیعه وشیوخ تسَنُن ومُرشدان” طریقت ” را هم، علاوه بر جورِ استبداد شاهان، به دوش می کشیدیم ومی کشیم، بسیارشبیه یکدیگریم.درعالم سیاست: مصدقی هابجای شاه پرستی، مصدق پرستی را شایع کردند. خمینیست ها بجای شاه وسروشِ آریامهرش، خود او و الهامات” امام خمینی ” را قراردادند ومارکسیستهای ماهم بخوبی می دانید که قبل ازفروپاشی شوروی” لنین پرست ” ( وزمانی استالین، مائو، چگوارا، وحتی انور خوجه پرست ) شده بودند! در نتیجۀ انقلاب اسلامی، امروزه درداخل کشور،” پان آریانیسم ” دورۀ پهلوی کمرنگ ترشده است، ولی آتش زیرخاکستری است که تاآب ” دموکراسی و آزادی، و، برابری وانسان دوستی، برآن ریخته نشود، ممکن است باز، سربکشد ودامن مدنیت وانسا نیت را درایران بسوزاند ولکۀ ننگ دیگری برصفحات سیاه جنایات نژاد پرستی و” آپارتاید ” فرهنگی( دینی وزبانی ) خودبیافزاید. هواداران خمینی خواستند، تشیع سرخ عَلویِ ادعائی را بجای” پان آریانیسم ” بنشانند. ازآن پنج اساسِ ایدئولوژی دورۀ پهلوی”پان فارسیسم ” نظیر” فرد پرستی ” و” خاک پرستی”هنوزمُسلط است وتندترازپیش میتازد. این است دیدِمن ازجهنمی که ازدورۀ پهلوی تاکنون درآن بناچارزیسته، و”پل چینو(صراط)ی” بهشتش پنداشته ایم. بهشتی که نامش” ناسیونالیسم مثبت ” ( نژادی- زبانی )،و” تمدن بزرگ آریائی “بود…
استادگرامی آقای جلیل دوستخواه: بقول خودتان، شما: ” این استاد سابق دانشگاه اصفهان هم به لحاظ دیدگاهی وهم ازنظرساختاری وکلید واژه های بکاربرده درآن، اِشکال بنیادی دارید…”:
شما که دیکتاتور و فردمستبدی نیستید، چرا “کلید واژه ها” و اصطلاحات اهل استبداد را بکار میبرید: علت این قیام های سراسری ترکان آذربایجانی ازارومیه تا زنجان و از” پارسوا ” ( پارس آباد ) تا نقده را، که نتیجۀ مستقیم هشتاد ویکسال تحقیرسیستماتیکِ ” اجتماعی وانسانی ” وتبعیض همه جانبۀ “سیاسی وفرهنگی” آشکاراست، نمیدانم حضرتعالی،علل آنرا چرا وچگونه به ” همسایگان ترک و عربِ ” ما، که سرسپردۀ قدرت های غربی اند، نسبت می دهید! استاد مبارکتان باشد” این قضاوت آهورایی “. بقول معروف: ” الحمدُ لله بخیرگذشت! ” وکشورایران آهورائی ( کشور: جائی که مردمش دائم به” کیش،وَر” می روند! )، برخلاف آن دومملکت اَنیرانیِ ترک و عرب، هرگز وابستۀ قدرتهای غربی نبوده است! برمُنکِرَش لعنت! درضمن یادتان باشد که: به مدت هشتاد و یک سال ما ترکان ایرانی ( در معنی ساکن ایران ) را، همان ایدئولوژی متکی به پان آریانیسم: ( نژادی- سیاسی )، و پان فارسیسم: ( فرهنگی- سیاسی )، ازروی طرح وبرنامه، یعنی بطورسیستماتیک، به لقب” تُرک خر” و”بیابانگرد” مفتخرمیفرموده ومیفرمایند، واعراب یاتازیان ( بمعنی سگها ) رابا تحقیر،” وحشی، وشترچرانانِ سوسمارخوار!”قلمدادمی کردند ومیکنند. راستی نمیدانم چرادرقاموسِ ” باستان پرستان ” وخصوصاً” اوستا شناسان ” ما، شتروشیرشتر، اینهمه بد شده است؟ آخرمگرمعنیزردشت: ” شتر زرد ” نیست؟ که رندان دُکان دارما، به عَمد وبخطا، به :” دارندۀ ” شترزرد ترجمه وتعبیرش کرده اند.استاد گرامی، شما، بجای مبارزه با این آپارتایدعُریان ( که بیانگرنوع ودرجۀ توحشِ خفته درذهن گویندگان آنست )، چرامدافعه کنندگان ومبارزه کنندگان با این اهانت های غیرقابل توجیه را، ملامت می کنید؟ ملامت می کنید که چرا این بار( چهل ویک درصد ) شهروندان کشورایران: ( آذربایجانی ها، ترکمن ها، قشقائی ها وترکان سایرنقاط ایران ازداراب فارس و” فریدنِ ” اصفها ن گرفته تا برسد به ترکانِ خراسان وساوه وشهریاروکرج و….) بعلاوۀ سایرترکان جهان، یکجا ازمفتخرشدن به عنوانِ برازندۀ “سوسک مُستراح ” ( آنهم درارگان رسمی دولت علیه جمهوری اسلامی ایران ) تن – می زنند ودر” بلادُ الخاضعین” ایران، شورش می کنند. درحالیکه اززمان داریوش اول درکتیبۀ نقش رستم ( ازکجا وازكی این اسم پیداشده وکدام حقه باز جعل کرده معلوم نیست؟ )، بما امرشده است که: راه راست ( اطاعت وتقلید )را ترک منما! شورش مَکُن! ( صفحۀ ۸۷ ترجمۀ شارپ ). مردمان”اَنیرانی” ( ترک وعرب ) این کشورآهورائی، باید به یاد داشته باشند که قانون حاکم برذهن مُدعیان وراثت داریوش، یعنی” پان آریانیستها وپان فارسیستها”، همواره آن کلام طلائی اواست ( که دو بار درکتیبۀ بیستون تکرارفرموده است:شارپ صفحات ۶۷-۷۷): ” هرطور میل- من- بود همانطور باآنها ( رفتار )کردم”! جا دارد، این کلام آسمانی را که توسط پسرخلفش خشایارشا هم تکرارشده (کتیبۀ ضد دیو، شارپ صفحۀ ۱۱۹ ) به عنوان دموکراسی آریائی برسردرب سازمان ملل متحد نصب نمایند، تا ازآن، همۀ ” انیرانیان ” دیگر، عبرت گیرند. ماانیرانیان ( ترک وعرب ) و ۴۸ میلیون غیرفارسی زبان این کشور، هشتاد ویکسال است که ازنعمت آپارتاید ( زبانی- نژادی ) آن بنام ۲۲ ملیون فارس برخورداریم و۲۷ سال است ( از ۱۳۵۷ ) که این” گل ” زیبای ” پان فارسیسم “به سبزۀ اسلام ( خمینیسم )هم آراسته شده است. می بینید که داستان اطاعت وسرسپردگی وتقلید، دراین “خراب آباد ” قصه اش درازاست. درضمن استاد خردمند ما، آقای دوستخواه، با گفتن وتکراراین سخن که درکشورآهورائی ایران ” ترک زبان “داریم و نه ” ترک “، درواقع ازروی کمال خیرخواهی خواسته اند بفرمایند: که ماها، ترک زبانان، ” آریائی ( نژاد ) “هستیم و نه ترکان انیرانی که معنی آن ( بدنژاد وپدرنشناس وپَست ) است. حضرت استاد بایک تیردونشان زده، و با یک کرشمه دوکارکرده اند: هم بااعطای” افتخارِ ” آریائی نژادی به همۀ ما آذربایحانیها، ما را ازخطر” انیرانی-” زُدائی: ( نسل کُشی ) احتمالی آینده مَصون داشته اند ( که من شخصاً ممنونشان هستم ) وهم راه حل منطقی وتاریخی، و واقعی وآریائی پسندِآنرابه دکتربراهنی وهمۀ آذربایجانیهای “زبان- برگشته ” از آذری( ایرانی ِآریائی ِآهورائی )، به ترکی ( انیرانیِ ترکِ اهریمنی )، تلویحاً نشان داده اند: حال که از بابت مسألۀ ” نژاد آریائی “ازهمۀ ما، رفع نگرانی شده است، تنها یک ” مسألۀ ” کوچک قابل حل باقی می ماند و آنهم رهاکردن” زبان بیگانه وانیرانی وتحمیلی ترکی” و” بازگشت به خویش” یعنی به ” آذری یا زبان باستان آذربایگان ” وبهترازآن به زبان شیرین فارسیِ دَریِ تاجیکی است. معلوم نیست با وجودِ صراط ( چینوات:گذرجداکننده ) ی مستقیمِ استاد دوستخواه، ” مُدبرانِ ” ره گم کرده، بقول خیام، چرا ” سرگردانند “. استاد گرامی، اما من هم مِثلِ خیلی ازخوانندگان نوشته های شما، متوجه نشدم که چراحضرتعالی این قیام سراسری را” نقاب فریبکارانۀ دفاع ازحق گروههای ویژه ای ازمردم(!) ودرپشتِ نقاب حق به جانب پنهان شدن ” تلقی فرمودید: ” ماکجائیم؟ دراین بحرتفکر، تو کجائی!؟ “تقصیرشاعراست که: ” حضرتعالی ” و ” شما “، نگفته و” تو “خطاب کرده است! همکارگرامی دانشگاهی آقای دکتردوستخواه، نکند شما طرفدارسابقِ” حق تعیین سرنوشت ملل تا سر حد جدائی ” این بارمرجع تقلید، را ازمارکس وانگلس و لنین واستالین، به زرتشت و فردوسی و پورداوود وکسروی تغییرداده اید؟ استاد محترم، بجای بکاربردن تمثیلِ ” آب گل آلود”، و” ماهی گیران “، که به قول خودتان: ” مردم آذربایجان را که مانند دیگر مردم منطقه های محروم، هیچگاه ” بانگ حق خواهی شان ” به گوش فرمان روایان فرونرفته است شورانیدند وکاربه ستیزوآشوب و درگیری وکشتارچندروزه تبریزوبرخی دیگرازشهرهای آن استان کشاندند..!” راستی بهترنبود که بجای این” تمثیل “، به ” استقراء ( نمیگویم به قیا س )” متوسل می شدید، تا علت وعلتهای مسئله را، در” سیستمی ” ملاحظه فرمائید که این نوع تحقیرها واهانت ها را برای: بقاء، توسعه و بازتولید خود، آگاهانه و بصورت سیستماتیک سازمان می دهد. بهتر است که به تحلیل دیالکتیکی، یا ارسطوئی این پدیده بپردازید وعوامل کنونی وعلل تاریخی آنرا ازلحاظ ِمادی یا فرهنگی، وسیاسی واقتصادی معرفی کنید، باوربفرمائید موضوع جالب و قابل پژوهشی است که چندین رسالۀ دکترا راشامل می شود.متأسفانه رشتۀ تحصیلی من وحضرتعالی نیست که به روانشناسی و پاتولوژی این ” سَندروم” بپردازیم ( ازجمله سندروم قا دسیه وشکست ایران آریائی خمینی ازصدام افلقی تکریتی عرب، که برخلاف آریامهرآریائی ما، همانند قهرمانان مرگ را ازروبرونگریست!…). استاد محترم آقای دکتر جلیل دوستخواه، حضرتعا لی دراین نوشتار: ” هم ازلحاظ دیدگاهی وهم ساختاری وهم کلید واژه ها اِشکال های بنیادین دارید “:
الف- دیدگاه شما بجای رفع ریشه محرومیت های بقول خودتان ” منطقه های محروم “، دنبال پیدا کردن ” ماهیگیر” داخلی وخارجی می گردد، یعنی” تئوری توطئه “. ازاین نظر، شما با آقای سید علی خامنه ای و دستگاه ولایت فقیه حاکم یعنی” مُلارشی ” یا ” شیخوکراسی “امروز، ونیزاَیادی “شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران فرماندهِ ” دیروز، کاملاً همصدا هستید که: شورش ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تبریزرا به کسانی که ” ازآن سوی مرزآمده بودند “نسبت داده وگفتند: ” آنها آذربایجانی نبودند!” که اهالی ” غیور”آن دیارجوابش را دریک شعرترکی دادند که:
“تبریزلی دی، اؤزی دی، اؤزی – بهمن نین، ایرمی دوققوزی “: ( تبریزیه، خودِ خودشه در۲۹ بهمن ). شورش و رستاخیزعظیم اخیرسراسرترکان آذربایجانی تا زنجان را نیز، آخوندها وایادی- شان به تحریکات خارجی( امریكا، انگلیس واسرائیل ) نسبت می دهند وشما هم همین کاررا می کنید.
***