«یادداشتی بر گفتگوی دکتر جواد طباطبایی با مجله مهر»
علی حامد ایمان
Hamed_iman@hotmail.com
بار دیگر قلم ها از نیام ها بدر آمدند و زبان ها زهر خود را بر قلب ما فرو ریختند. بار دیگر گلویی از درون خودمان دهان باز کرد و سکوت ما را فرو ریخت و ما را به عصیان برانگیخت. بار دیگر گلویی دریده شد تا ما را در درون خویش فرو ریزد. بار دیگر زهر دشمنان از درون گلوی خودمان جوشید تا چشمه های امید را در این سرزمین بخشکاند.
اکنون تو ای سرزمین من! و اکنون تو ای مردم من! مردمی که بارها بر علیه ات نوشتند و بارها خواستند ترا زنده در درون گوری بتپانند که از پیش ساخته اند… اکنون بگذار جغدها بنگرند، تمساح ها اشک بریزند، سگ ها پارس کنند، خرگوش ها جست و خیز نمایند، شترها کینه ورزند، مارمولک ها حقه بکار برند، گوسفندان اطاعت کنند، شغال ها حیله سازند، پلنگان در سکوت جنگل کمین نمایند و کلاغ ها بر روي درختان در انتظار خبر بمانند. بگذار قلم ها بدرند و خنجرها آرام گیرند. بگذار صخره ها برویند و راه را بر آدمی ببندند. بگذار جنگل ها همچنان در سکوت مرگبار خود فرو روند. بگذار دیوان برقصند و شیاطین توطئه به پای کوبی بپردازند. بگذار موج ها کف کنند و روی حقیقت را بپوشانند. بگذار شیاطین خیال و اندیشه، راه را بر حقیقت ببندند. بگذار خدایان اهریمن، دم از حقیقت زنند. بگذار حرفها و حدیث ها امید را از دلها بربایند و خنده را لب ها بزدایند.
اکنون در زمانه سختی بسر می بریم، چرا كه بشریت در مقابل بشریت ایستاده است، عشق در ژرفای نفرت مدفون است و حقیقت در درون ذهنها محصور و برای آزادی، برادری جز دشنه باقی نمانده است. در زمانه اي كه خدايان از روي زمين گريخته اند و آزادي در درون تارهاي عنكبوت به دام افتاده است. اکنون در زمانه سختی به سر می بریم، در زمانه ای که اهریمنان و شیاطین در لباس های متعددی قد برمی افرازند، حیله می سازند و سخنانی را بر زبان می رانند که تلخ تر از مرگ است.
اکنون در زمانه سختی به سر می بریم، در زمانه اي كه قلم ها نه بر علیه خنجرها، که به همراه آنان قدم بر می دارند. امروزه دیگر قلم ها دوشادوش خنجرها در حرکت اند. این بار قلم ها نه برای ساختن که برای برانداختن برخاسته اند، برای برانداختن ملتی که بیش از همه خود بر آن استوار مانده اند. اکنون قلم ها عریان شده اند و چنان دیوانه وار بر حقیقت می تازند که باید در پشت خنجرها به سنگر نشست. زبانها چنان تیز شده اند که شمشیرها ماتم گرفته اند. و این چنین است که بوسه دوستان بیشتر از خنجر دشمنان قلب آدمی را می خراشد. و اين چنين است كه صخره ها رو به بلندي مي گرايند و آتشفشان عصيان فوران مي كند .
و اكنون فریادم بلند است. هنوز هم فريادم بلند است، به بلندی سهند و ساوالان. يكي كوهي از رنج و ديگري كوهي از درد و من در زير خروارها خروار رنج و درد، هنوز به بودن، به زيستن و به فرياد كشيدن خود ادامه ميهم. اكنون تو از زير بار رنج و درد فريادم را ميشنوي و عصيانم را ميبيني. قلبم هنوز ميتپد حتي پرتوانتر از گذشته، گرچه زير باري از آن دو شكسته است. آه و ناله نميكنم و شكوه سر نميدهم بلكه ميخواهم به تاريخ گزارش دهم و به آينده اميد. به آينده تابناكي كه نميبينم و به تاريخ پرشكوهي كه چند بار برای شماها فتح كردهایم و شما را سرافرازانه از زیرش گذرانده ایم.
اکنون نیز همچنان هستیم. از پای ننشسته ایم، از نای نيفتاده ایم، خسته نشده ایم بلكه همچنان ايستاده ایم و عصيان می کنیم. عصيان بر عليه دشمني كه در درون است نه برون. زندگي ما عصيان است. ما هنوز هم می توانیم عصيان كنیم، عصیان کنیم بر علیه گلوها و قلم هایی که بر ما می شورند و بر ما نفرت می ورزند.
اكنون چگونه ميتوانم در رنج نباشم و در زير خروارها خروار نفرت و خشم فریاد نکشم؟ بودن ما عصیان است حتی اگر عصیان نکنیم. تو ببين ارك را كه رنج تاريخ را بر خود انباشته است و همچنان سرپا ايستاده است، اگرچه نحيف و ناتوان ولي همچنان پرصلابت. بودن ارك زيستن نيست بلكه يك عصيان است. عصيان بر صحنههاي تيره و تار تاريخ، عصيان بر عليه نامرديها و نامردميها و عصيان بر عليه دارهايي كه در روز عاشورا در آن كاشته شدند. امروزه ارك همچنان ارك است تا بماند و بر روزهاي طلايي اين سرزمين گزارش دهد. و اين است معني عصيان مردم من!
آذربايجان هميشه در عصیان خواهد بود و با عصیان خواهد زیست، عصیان بر علیه انسان های گدامنش و دل گرسنه اي كه براي رسيدن به نام و نان، پيش هر كس و ناكسي دم ميجنبانند و تملق ميگويند و ياوه سر ميدهند و تمام هستی یک ملت را با دار و ندارش به پيش پاي اربابان! قرباني ميكنند.
من اكنون سكوت نميكنم بلكه عصيان ميكنم تا خودفروشان و وطن فروشان، با سكوت ما در بازار بورس وطن پرستي، نتوانند تجارت نام و نان كنند و اين چنين است كه در زير خروارها خروارها رنج و درد، هنوز فريادم بلند است و عصيانم آشكار.
ما آن روديم كه ميخروشيم، كوهيم كه فوران ميكنيم، بادي هستيم كه طوفان ميكنيم، باراني هستيم كه سيل ميكنيم، صاعقهاي هستيم كه آتش ميزنيم، آتشي هستيم كه خاكستر ميكنيم، دريايي هستيم كه طغيان ميكنيم، نگاهي هستيم كه ميسوزانيم، نالهاي هستيم كه ميخشكانيم، سكوتي هستيم كه فرياد ميزنيم، موجي هستيم كه ويران ميكنيم، ابري هستيم كه طوفان ميكنيم. ما مردم آذربایجانیم.
ملت آذربایجان نیز در همین راستا لحظه ای درنگ می کند و به نخبگان سیاسی داعیه دار و نیز به ساختار سیاسی فرصت می دهد که از ظرفیت های سیستم بهره جویند و به نیازهای آنها پاسخ گویند. اگر آنان بتوانند در این راستا گام بردارند، می توان به آینده دموکراسی در ایران امیدوار بود و در غیر این صورت نمی توان ملت ها را بار دیگر به درنگ واداشت و از آنها خواست که لحظه ای بایستند و منتظر بمانند تا دموکراسی برای آنها چاره ای بیندیشد.