بقلم: اسماعیل نوری علاء، همراه با مقدمه ای از دکتر ضیاء صدرالاشرافی
نخست بایستی ازآقای دکتراسماعیل نوری علاء بخاطرشرکت ” نیمدلانۀ ” وگزارش کلی وهوشمندانۀ ایشان ازکنفرانس زنده ياد” مهرداد مشايخی در واشنگتن ” صمیمانه تشکرکرد، که برخی ابهامها را درمورد شخصیت ها وافراد شرکت کننده زدودند.
ازنظر” کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال” دیدگاه ایشان بعنوان یک جریان سراسری به دیدگاه کلی “ کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال ” بسیارنزدیک است، آنجا که می نویسند:
– حقوق اقوام ( يا مليت ها، يا هرعنوان قراردادی دیگر )
– سخن نگفتن با اقوام ( يا مليت ها )، به درد دل هاشان گوش ندادن، و در ذهن خود دنبال يافتن وسيله ای برای سرکوبِ سرکشی های آنان در آينده بودن، اتفاقاً همان فردائی را تضمين می کند که اين دوستان ما ازآن می هراسند. حال آنکه زبان خواست های خود آنان را بکاربردن، ازواژگان مليت و فدرال ناسزا نساختن، و درداد و ستدی ملی و متمدنانه، آنچه را که آنان می خواهند تضمين کردن، و آن را به يکپارچگی و حفظ تماميت ارضی کشورگره زدن، همه، کارهائی اکنونی و اينجائی است؛ هرچند که تصميم گيری نهائی موکول به انحلال جکومت کنونی و نوشتن قانون اساسی سکولار ـ دموکرات آينده باشد.
وچه آنجا که توضیح میدهند:
– دوست دارم بر اين نکات نکته ای از آن خود را نيزاضافه کنم که با آنها چندان بی ارتباط نيست. کاملاً آشکار است که گريزاز نزديک شدن به مسئلۀ اقوام(يا مليت ها) ، درآن سوی« معادله » نيز تأثير سوء خود را بجا نهاده است، وهرگونه بدبينی و سوء ظن طبيعی دربين اعضاء آن را عميق ترازهميشه کرده است. مثلاً، من هميشه فکرمی کردم که اگرقراراست يک « کنگرۀ ملی » برای نجات ايران از چنگال حکومت اسلامی تشکيل شود حق اين است که برگزار کننده و ميزبان اين کنگره احزاب قومی ( يا مليتی ) باشند. چنين نمايشی هم مقام اکثريتی مجموعۀ اقليت های ايرانزمين را نشان می دهد و هم مالکيت مشاع همۀ آنان بر آن سرزمين راجلوه گرمی سازدو هم هرگونه شائبۀ تجزيه طلبی را ازميان برمی دارد.
با این توضیحات، بیان وخطاب ایشان ” در آن اجلاس ” به ملیتها، با نام رایج و” موهن ” باقی مانده ازدوران پهلوی، یعنی اقوام، منتفی شده وقابل فهم می شود، زیرا مخاطب نوشته، صاحبان تفکروناقلان فرهنگ ” رضا شاهی- آریا مهری ” درلباس چپ وجمهوری خواهی و حتی ” اصلاح طلبیِ ” مدافع تداوم رژیم جمهوری اسلامی درایران است، وگرنه خودایشان ” ملیت ها ” را در معنی ” ساب – نِی شین” همانند ” کنگره ملیتهای ایران فدرال” قبول دارند:
نظر” کنگره ملیتهای ایران فدرال” ، درمورد دومقولۀ “ملت” و “ملیت” درنام آن یعنی: ” کنگره ملیتهای ایران فدرال” کاملاً آشکارومستتراست ازاین نظر: تمام ِساکنانِ جغرافیایِ سیاسیِ ایرانِ کنونی درتعلق به سرزمین ایران( که شناسنامه ویا پاسپورت ایرانی هم دارند ) همگی بصورتِ ” متساوی الحقوق ” ایرانی هستند. درمقابل کسانی که درآنسوی مرزهای ایران تا آنسوی عالم قراردارند ودارای شناسنامه وپاسپورت کشوردیگری می باشند. البته همزبانان وگاه همتباران کشورهای همسایه ارجحیتی آشکاربرای هرملیت( ازملیتهای ایرانی ) بربیگانگان دارا هستند. محوراصلی ملیت را فرهنگ ( زبان و دین وآداب ورسوم ) ونیز سرزمین( در مفهوم ناسیون ) تواماً تعیین می کنند:
– تاجیکهای تاجیکستان ودری های افغانستان برای فارسها( درمعنی فارسی زبانها )ی ایرانی
– ترکهای جمهوری آذربایجان وبخشی ازآنادولی ترکیه برای ترکهای ( درمعنی ترکی زبانها )ی آذربایجانی ایرانی
– کردهای عراق وترکیه و…. برای کردها( درمعنی کردی زبانها )ی ایرانی
– لرهای (فیلی)عراقی برای لرها( درمعنی لری زبانها )ی ایرانی
– مردم عرب کشورهای سواحل خلیج فارس وبحرعمان وعراق و… برای عرب ها( درمعنی عربی زبانها )ی ایرانی
– بلوچهای پاکستانی وافغانی برای بلوچ ها( درمعنی بلوچی زبانها )ی ایرانی
– ترکمن های جمهوری ترکمنستان برای ترکمن ها( درمعنی ترکمنی زبانها ) ی ایرانی و….
اما اگردرمقابل غیرایرانی ها، ماملتِ ایران را( درمعنی ناسیون ) تشکیل می دهیم، طبعاً درداخل ایران ونسبت بهمدیگر، ملیتهای ایرانی می باشیم:
ملیت: / بفرانسه: سو- ناسیون / بانگلیسی: ساب نی شین /
که عبارتند از: ملیت فارس، ملیت ترک آذربایجانی، ملیت کرد، ملیت لُر، ملیت عرب، ملیت بلوچ و ملیت ترکمن: با ارقام بالای چند ملیون نفر که گاه بیش ازجمعیت کشورهای همسایۀ ایران بجزترکیه وپاکستان اند.
چنانکه ذکرشد هریک ازملیتها درآنسوی مرزهای کشورایران، همزبانان وهم مذهبان و گاه هم تباران شان زندگی می کنند. اگرعینک امنیتی وتک رنگ بینی را ازچشم خود برداریم و واقعیت را با تعصب ایدئولوژیک انکارنکنیم، درآنصورت خود این کثرت و تنوع، بجای خطر، به قدرت و ثروت ایران می تواند( البته بشرطی که : انسانی، دموکراتیک وعاقلانه بنگریم ) مبدل می شود، وگرنه همانند شوروی، انحصارطلبی سیاسی – فرهنگی به تجزیۀ ایران منجرخواهد شد.
درداخل ملیتهای ایرانی هم، اقوام وجود دارند که گاه زبان ویا دین خاصی هم دارا می باشند، اما اقوام:
– یا درسرزمین وسیعی با اکثریت نسبی ساکن نیستند
– یا فاقد کمیت چند ملیونی ( که به کیفیت تبدیل شان کند ) هستند و
– یا خودآگاهی ملیتی( ملی ) دردفاع ازهویت( سیاسی – فرهنگی ) خود را تا کنون نداشتند یا نیافته اند.
در این ” گزارش ” مختصر مفید ازجمله آمده است:
اگر از کردستان و ترکمن صحرا و بلوچستان و خوزستان خون جاری شد
چون درگزارش آقای دکترنوری علاء، ذکرخیری هم ازآقای مهندس حسن شریعتمداری دردفاع صریح ایشان از فدرالیسم هم رفته است که:
« توسل به فدراليسم راراه چاره ای برای جلوگيری ازآيندۀ نامطلوبی برای ايران میدانم ».
یادآوریش برای تکمیل لیست ” جاری شدن خون “، درآذربایجان درکنارو همراهِ: ” کردستان و ترکمن صحرا و بلوچستان و خوزستان“، ضرور
است، که بنام نهضتِ شریعتمداری معروف است( درنسبت به:آیت الله سید کاظم شریعتمداری ).
شعارهای تا امروزمترقی آن نهضت، درمخالفت با اصل صدوده قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، یعنی اصل ولایت فقیه بود. ازجمله:
قانون اساسی ده اُلان اصل یوز اون ضید بشر دی
ایصلاح اگر اُلماسا باطیل- دی هَدَر- دی
اصل صد وده قانون اساسی ضد بشر است
اگراصلاح نشود، ( آن قانون اساسی ) باطل و بیهوده است
اصل یوز اون دوزَلمه سه جابجا
بیز وِره – ریق بو قانونا رأی لا
اگراصل صدوده جابجا درست نشود
مابه این قانون( اساسی ) رأی لا (نه) میدهیم
درهمه جا کسانی که بادِ کینه کاشته اند باید خود یا فرزندانشان منتظر “دروکردن” طوفان اعمالشان باشند، مگرخِردهای فعالی بتواند به مسائل اساسی، راه حل انسانی، دموکراتیک ( آزادیهای مدنی و برابری انسانی ) وامروزی پیدا کند، تا کینه های مقدس شدۀ ظاهراً خاموش را، با آبِ یک آشتی ملی به دوستی و برابری مبدل سازند.
سخن آخردرعلت حمایت بعضی جمهوریخواهان وچپ های سابق، از اصلاح طلبان یعنی از تداوم جمهوری اسلامی درایران است:
علاوه برموارد ذکرشده درمتن آقای دکتر نوری علاء، دردوران ماه عسل شان، جنایاتی درهمکاری بعضی ازآنها، با نظام ولایت فقیه اتفاق افتاده که با سقوط جمهوری اسلامی رو خواهدشد.
درضمن مسئلۀ منافع مادی( پول ) هم برای بعضی مطرح است: درزمان ریاست جمهوری آقای دکترسید محمد خاتمی( ازطرف ایرانیها، ملقب به: فریبا )، بعضی ازرهبران جمهوری خواهان ملی ( درپاریس ) و نیزاکثریتی، ازبرکات مادی حکومت آقای خاتمی و شرکا، در اِزاء حمایتشان ازرژیم ( اصلاح طلبان ) برخوردارشدند و…
کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال برای براندازی حکومت تامیت گرا و تئوکراتیک جمهوری اسلامی ایران، دست دوستی بطرف تمام جریانهائی که به اصول زیرمعتقد باشند درازمی کند:
۱- حقوق بشر-۲- دموکراسی: ( آزادی های مدنی ورفع هرنوع تبعیضِ ونابرابری: / جنسیتی- نژادی، زبانی – ملیتی، دینی – عقیدتی، / یعنی برابری انسانی )-۳- جدائی کامل نهادحکومت ودولت، ازدین، یعنی سکولاریسم یا لائیسیته -۴- رعایت عدالت اجتماعی وزدودن بیکاری، فقروبینوائیِ نوع آخوندی، ازچهرۀ جامعۀ ایران -۵- واعتقاد به سیستم عدم تمرکزکه” کنگره ملیتهای ایران
فدرال”، خواهان نوع فدرال آن است. -۶- بعلت ستم سیاسی- فرهنگی پنجاه وسه سالۀ دوران پهلوی، اکثراعضاء ” کنگره ملیتهای ایران فدرال” جمهوری خواه هستند
ترسی بدتر از مرگ
بقلم :اسماعیل نوری علاء
شرکت نيمدلانه در کنفرانس زنده ياد مهرداد مشايخی در واشنگتن(1) از يکسو، و خواندن مطلبی از عباس عبدی (2)، اصلاح طلب مقيم تهران، از سوی ديگر، چشم انداز جديدی را بروی من باز کرد و، در دو سوی ساده لوحی و محاسبۀ غلط، يا حتی سوء نيت و غرض ورزی و توطئه، اعماق ترسی را دررابطه با آيندۀ ديوانسالاری کشور و نيز داستان حقوق اقوام ( يا مليت ها، يا هرعنوان قراردادی ديگر ) نشانم داد که انقلابيون سابق آن را درميان مردم می پراکنند، و خودشان هم، تحت تأثيرآن، به محافظه کارانی فلج تبدیل شده اند. همين ترس محافظه کاران سنتی را نيز به ترسی بدتر از مرگ کشانده و واژه های براندازی وسرنگونی ـ و حتی انحلال طلبی ـ را درقاموس بخش بزرگی از اپوزيسيون حکومت اسلامی مکروه و مردود کرده است.
من با اين مسئله قبلاً ونخستين بار درگفتگوهای شبکۀ سکولارهای سبز با دوستان سازمان جديدالتأسيس جمهوری خواهان ايران روبرو شده بودم، آنجا که ازمن پرسيده شد که « شما چگونه می خواهيد مملکت را منحل کنيد؟ » من ابتداجا خوردم امابزودی دريافتم که وقتی« رژيم » و« مملکت » يکی گرفته شوند خودبخود کارانحلال رژيم هم با کارمنحل کردن مملکت يکی گرفته می شود. اما در عين حال معلوم بود که اين « يکی انگاری » چندان هم از سر کج فهمی نيست و لازم است که دلايل بنيادی آن را بکاويم و بشناسيم.
در کنفرانس مهرداد مشايخی برايم آشکار شد که، در واقع، موضع گيری « انقلابيون سابق » براين استدلال استواراست که درفقدان يک « رهبری کاريزماتيک » و يک « دولت مرکزی مقتدر »، هرنوع دست زدن به « ترکيب حاکميت کنونی » شيرازۀ کل مملکت را ازهم می پاشد و، ازيکسو، ديوانسالاری و دستگاه مديريت مملکت از کارمی افتد و، ازسوی ديگر، اقوام ( يا به زبان خود اقوام، مليت ها ) سر به شورش بر می دارند و مملکت را تکه تکه می کنند. بدين ترتيب، دوستان انقلابی سابق ما، با دردست داشتن چنين احتجاحی، با افتخار درکنفرانس مهرداد مشايخی اعلام می داشتند که « ما برانداز نيستيم »؛ چرا که از نظرآنان براندازی ( يا انحلال طلبی ) حکم «ماجراجوئی سياسی » و حتی « خيانت از سر خيره سری » را دارد و بايد با آن مبارزه کرد.
در همين راستا بود که ديدم طرح « انتخابات آزاد »، به آن صورتی که از جانب اين دوستان ارائه شد، در واقع « راهکاری دو دم، همچون ذوالفقار علی، برای حفظ نظم مملکت، درعين گذار به دموکراسی » است: از يکسو، برای جلوگيری از هرج و مرج، دولت مقتدر مرکزی و ديوانسالاری و دستگاه سرکوب اش، برجای می مانند اما، از سوی ديگر، همين حکومت در برابر مبارزات مدنی اين دوستان چنان ضعيف است که تن به انتخابات آزادی می دهد که سرشت آن را بصورتی مسالمت آميز دگرگون و دموکراتيزه می کند!
اما اين دوستان براين نکته نيز واقفند که خود به تنهائی دارای قدرت کافی برای ايجاد اين معادلۀ کج دار و مريز نيستند، چرا که نه درحکومت جائی دارند و نه در بين مردم نفوذی. پس، بطور طبيعی، جذب نيروئی می شوند که می تواند مجری طرح انتخابات آزاد آنان شود. داستان همکاری چپ های توده ای و اکثريتی ازيکسو و جمهوری خواهان متحد آنان از سوی ديگر با اصلاح طلبان مذهبی نيز برهمين تحليل استوار است.
يکی ازلحظات جالب درکنفرانس مهرداد مشايخی آن زمان بود که وقتی دکتراميرحسين گنج بخش همين طرح « انتخابات آزاد » سازمان شان را ارائه داد وسپس اعلام داشت که « ما برانداز نيستيم و با اصلاح طلبان همکاری می کنيم »، من پرسيدم که شما، بعنوان يک نيروی سکولارـ دموکرات چرا بجای همکاری با انحلال طلبان به دنبال استحکام روابط خود با اصلاح طلبان هستيد، و بجای ايشان، آقای آرش غفوری ( که طرح نجات رژيم اصلاح طلبان را ارائه کرده و در پشت ميز پانل کنارآقای گنج بخش نشسته بود ) به من چنين پاسخ داد: « برای اينکه ما اصلاح طلبان نيروئی واقعی و قوی هستيم اما شما انحلال طلبان نيروئی نيستيد! »
من قصد محاجّه با ايشان را نداشتم چرا که به يک معنی، وقتی انحلال طلبان، با همۀ تعدد و گستردگی شان، هنوز نتوانسته اند که با ائتلاف واتحاد عمل، تبديل به يک نيروی منسجم شوند، اصلاح طلبان هم، بدون درنظر گرفتن تحولات دايم التزايد کنونی، گرفتاراشتباه محاسبه شده و فکرمی کنند که درآينده نيزدست بالا راخواهند داشت. اما، درعين حال، اين سخن نشان می دهد که اصلاح طلبان در مورد دلايل آويختن چپ ها و بخشی از جمهوری خواهان به دامن خود، درک کاملاً روشنی دارند؛ درکی که می تواند هميشه « سکولار ـ دموکرات های هراسيده » را در وضعيتِ دست دوم کنونی نگاه دارد.
حال می رسيم به نظرات آقای عباس عبدی، چهرۀ سرشناس اصلاح طلب داخل کشور، که همين هراس را در قالب ارائه راهکار در اندام جامعه تزريق می کند. او می نويسد: « نهادهای جامعۀ ایران، بخش مهمی از کارکردهای خود را در انسجام اجتماعی از دست دادهاند، و این جامعه صرفاً بر اساس چسب زور قدرت روی پای خود ایستادهاست. و در غیاب این چسب، به سرعت شکاف های عمودی و افقی آن، که بسیارهم عمیق است، فعال شده و جامعه را چند پاره خواهد کرد و تا بازگشت به حداقلی از ثبات و پایداری هزینههای زیادی را به مردم تحمیل خواهد کرد. بنابراین هر کوششی برای جایگزینی قدرت، بدون آنکه معطوف به بازسازی سایرن هادهای جامعه باشد، به چیزی جز اضمحلال و فروپاشی کمک نمیکند. موازنۀ قوای لازم میان حکومت ومنتقدان اش، برای رسیدن به یک تعامل وتفاهم سازنده، برقرارنیست. این امر به دلیل بهرهمندی ساخت قدرت از سه رانت اقتصادی ( نفت )، سیاست خارجی ( حضور آمریکا درعراق وافغانستان )، و سیاست داخلی ( اشتباهات منتقدان ) است… ایمان و باورداشتن به این که سررسید هرسه رانت به زودی خواهد رسید، رکن اصلی این تحلیل است ولی اصلاح طلبان میتوانند موضع خود را به گونهای تعریف و ارائه نمایند که متناسب با آن، قدرت لازم را برای موازنه به نمایش بگذارند. اگر این تعریف چنان باشد که جز به نابودی طرف مقابل ختم نشود، در این صورت موازنۀ قوا برای تحقق این مساله، پس از تبدیل ایران به محیطی خواهد بود که عراق فعلی در برابر آن جامعهای امن و آباد شناخته میشود. ولی اگر این تعریف در چارچوب منطقی و متناسب با محیط اجتماعی باشد، نه تنها منطقاً دست یافتنی است، بلکه سریع تر از آن چه که گمان میرود حاصل خواهدشد ».(3)
می بينيد که نظريه پردازان اصلاح طلب نه تنها از دوستان چپ اکثريتی و جمهوری خواه خود پيچيده تر فکرمی کنند بلکه قادرند تا درراستای ترسيم آيندۀ « مخوف » پس از فروپاشی حکومت اسلامی ( درهمۀ اشکال خود ) دلايل محکم تری را ارائه دهند؛ دلايلی که چون نيک بنگريم جائی برای بازی غيرخودی های متوهم باقی نمی گذارد.
حال اندکی هم به نتايج عملی اين گسترش « وحشت از آيندۀ بی حکومت اسلامی » بپردازيم. از نظرمن، و بخصوص درخارج کشور، يکی ازمهمترين نتايج اين وحشت، دوری جستن اين نيروها است ازانحلال طلبان، کهازنظرآنان تنها هرج و مرج آفرينند، و نيز پرهيز کردن از نزديکی به نيروهای قومی، که از نظر آنان نيروهای بالقوۀ تجزيه طلب محسوب می شوند. در واقع « هرج و مرج » و « تجزيه » بهترين پناهگاه هائی هستند که اصلاح طلبان به عمد، و چپ های اکثريتی سابق و لاحق از راه تحليل های شبه ليبرالی ( ! ) خود، پشت آن پنهان می شوند. و اين اشتباهی جبران ناپذير است؛ و چرا؟!
نخست بيائيد لحظه ای فکرکنيم که وحشت اين دوستان بجا و درست است و سقوط کلی حکومت اسلامی موجب هرج و مرج و تجزيه می شود. در اين صورت تنها راه نجات برای آنان جلوگيری از سقوط اين حکومت وحتی بازگرداندن اقتدارسرکوب به آن است. در آن صورت آنها نه تنها برانداز نيستند بلکه نگاهدارنده و حافظ اين حکومت محسوب می شوند و چاره ای هم جز پيروی از اصلاح طلبان ندارند و نوعی زائده و آپانديس اصلاح طلبی محسوب می شوند و انتخابات آزادشان هم به يک « داستان تخيلی » شباهت می يابد. اصلاح طلبان هم، با استدلالی که عباس عبدی در نقل قول بالا می کند، هم از حدود و ثغور اصلاح طلبی خارج شده و بشدت راه « محافظه کاری » و حفظ وضع موجود را در پيش می گيرند و عملاً در آينده تنها در لفظ اصلاح طلب می مانند و درعمل ناجی و احياگر نظام جهنمی اسلامی خواهند بود.
دو ديگراينکه اين دوستان هيچ استدلالی جزاظهارشعارهای آتشين ونشان دادن رگ گردنِ شبه ناسيوناليستی در مورد هرج و مرج و تجزيه چيزی در چنته ندارند. در اواخر رژيم گذشته نيز گفته می شد ايران در پی سقوط رژيم دچارهرج و مرج و تجزيه خواهد شد؛ اما ايران بدبخت شد بی آنکه دچار هرج و مرج و تجزيه شود. اگرديوانسالاری اش ازکارائی افتاد نه بخاطرسرکشی های ديوانسالاران حقوق بگيردولت که بخاطرنادانی و جهل زمامداران تازه به قدرت رسیده بود. اگر ازکردستان و ترکمن صحرا وبلوچستان وخوزستان خون جاری شد نه بخاطرتجزيه طلبی مردمان اين سرزمين ها، که بخاطر بی خردی حکومتی بود که ارتباط دموکراسی وعدم تمرکز را نفهميد و، در راستای نيت شوم و آشکار بازتوليد و استقرار استبدادی قرون وسطائی، به آدم کشی پرداخت. براستی آيا اگرهدف حکومت برآمده از انقلاب استقراردموکراسی درايران بود، به کشتارهای دسته جمعی دگرانديشان و سرکوب اقوام و پيروان مذاهب گوناگون که خواستاراستقرار حکومت های ايالتی و ولايتی عهد مشروطه بودند نيازی وجود داشت؟
سه ديگراينکه اگر، حتی بدون کوچک ترين دخالت انحلال طلبان، اصلاح طلبان و اقمارشان نتوانند از فروپاشی حکومت اسلامی جلوگيری کنند و کشور دچار هرج و مرج و تجزيۀ مورد پيش بينی آنها شود، بايد ديد که راه حل اين دوستان چيست و برای اين سناريو چه چاره ای انديشيده اند؟ بازسازی « حکومت مقتدر مرکزی، حتی اگر صفت اسلامی بر آن افزوده نشده باشد؟ »، « سرکوب و کشتار مخالفان؟ »، « لشگرکشی به چهار گوشۀ ايران وکشتار مردمان مرزنشين ناراضی؟ » و اگر تئوری لزوم رهبری کاريزماتيک برای انجام اين کارهادرست باشد آنوقت اين دوستان رهبرکاريزماتيک مورد نياز خود را می خواهند از بين کدام « آقازاده ها » استخراج کنند؟
يکی ديگر از لحظات جالب در کنفرانس مهرداد مشايخی، زمانی بود که پس ازسخنان دکتر گنج بخش دربارۀ طرح انتخابات آزاد گروه شان، مهندس حسن شريعتمداری اجازۀ سخن گرفت و گفت آنچه دکتر گنج بخش دربارۀ طرح « انتخابات آزاد » گفت تنها يکی از برداشت های از اين مفهوم است و من که خود معتقد به استراتژی انتخابات آزاد برای گذار به دموکراسی و نيز اهل مذاکره با همۀ طرف های سياسی هستم اين برداشت را نمی پذيرم و توسل به فدراليسم را راه چاره ای برای جلوگيری از آيندۀ نامطلوبی برای ايران می دانم.
به گمان من در اين سخنان عمق اميد بخشی وجود داشت مبنی بر اينکه:
– شخصيتی همچون مهندس شريعتمداری گام به گام خود را ازمعتقدان به انتخابات آزادی که هم حکومت را ضعيف می کند و هم نمی کند جدا می کند و در اين مورد هم سخن خود را با اين تذکر آغاز کرد که من با دوستان سازمان جمهوری خواهان رفيقم اما جزوشان نيستم.
– طرح « انتخابات آزاد » لزوماً ربط مستقيمی به هم پيمانی با، و اميد بستن به، اصلاح طلبان ندارد و، درعين حال، از آنجا که « وسيله » ای بيش نيست، می توان با تعيين هدفی قاطع ( تا حد انحلال وبراندازی ) برای آن، ازاين طرح در راه ايجاد آلترناتيوی سکولار ـ دموکرات در برابر حکومت اسلامی استفاده کرد.
– لازم است که فکر چاره را قبل از روز واقعه کرد. فاصلۀ هم اکنون تا سقوط حکومت اسلامی را بايد فرصت مغتنمی شمرد برای چاره انديشی های کارساز، مذاکرات سازنده، راه حل جوئی های قابل اجرا و زمينه سازی برای جلوگيری ازبازتوليد استبداد.
– سخن نگفتن با اقوام ( يا مليت ها )، به درد دل هاشان گوش ندادن، و در ذهن خود دنبال يافتن وسيله ای برای سرکوب سرکشی های آنان در آينده بودن، اتفاقاً همان فردائی را تضمين می کند که اين دوستان ما از آن می هراسند. حال آنکه زبان خواست های خود آنان را بکار بردن، از واژگان مليت و فدرال ناسزا نساختن، و در داد و ستدی ملی و متمدنانه آنچه را که آنان می خواهند تضمين کردن و آن را به يکپارچگی و حفظ تماميت ارضی کشور گره زدن، همه، کارهائی اکنونی و اينجائی است؛ هرچند که تصميم گيری نهائی موکول به انحلال جکومت کنونی و نوشتن قانون اساسی سکولار ـ دموکرات آينده باشد. « اکنون » فرصتی است برای گفتگو و راه حل جستن، و « فردا » وقتی است برای آنکه حاصل اين گفتگوها و راه حل ها را در برابر مجلس مؤسسانی که سرنوشت نسل های بعدی ما را رقم می زند، نهادن.
دوست دارم بر اين نکات نکته ای از آنِ خود را نيز اضافه کنم که با آنها چندان بی ارتباط نيست. کاملاً آشکار است که گريز ازنزديک شدن به مسئلۀ اقوام (يا مليت ها)، در آن سوی « معادله » نيز تأثير سوء خود را بجا نهاده است و هرگونه بدبينی و سوء ظن طبيعی در بين اعضاء آن را عميق تر ازهميشه کرده است. مثلاً، من هميشه فکر می کردم که اگر قراراست يک « کنگرۀ ملی » برای نجات ايران از چنگال حکومت اسلامی تشکيل شود حق اين است که برگزارکننده و ميزبان اين کنگره احزاب قومی ( يا مليتی ) باشند. چنين نمايشی هم مقام اکثريتی مجموعۀ اقليت های ايرانزمين را نشان می دهد و هم مالکيت مشاع همۀ آنان، بر آن سرزمين را جلوه گرمی سازد و هم هرگونه شائبۀ تجزيه طلبی را ازميان برمی دارد. اما سال ها است که اين نهادها، درلاک خود فرو رفته وحتی وقتی نمايندگان شان به نشست های عمومی، همچون کنفرانس مهرداد مشايخی، می آيند از يکسو حالت تهاجمی دارند و، از سوی ديگرموضع دفاعی.
بدين سان، به اعتقاد من، دربرابر اين همه سوء تفاهم و سياست بازی، که درميانه اش اصلاح طلبان به گل آلود کردن آب مشغولند، بايد اميد را به اقدامات ملی و سراسری رهبرانی بست که می کوشند دری را بسته نگذارند و بين موقعيت کنونی و آيندۀ خود تفاوت گذاشته و اولی را فدای دومی ِ محتمل نکنند. چرا که، در اينجا و اکنون، نه پادشاهی در واقعيت بکارمشغول است و نه کسی بر کرسی رياست جمهوری نشسته است و همه تنها بقدرشهامت خود درمسير بازبينی آينده واقدام درراستای شکل دادن به آن دارای وزن سياسی اند. چرا که در کارمبارزۀ سياسی، مصلحت انديشی حقيرانه، و آويختن به بهانه هائی که چاره پذيرند و چاره ناپذيرنشان داده می شوند، آدمی را بجای حل مسئله تبديل به جزئی از خود مسئله می کند.
1. http://www.newsecularism.com/2012/04/13.Friday/041312.Esmail-Nooriala-Washington-conference.htm
2. http://www.rahesabz.net/story/51991
3. برای بررسی مفصل تر اين مقاله به مطلب در خور تأمل مجيد محمدی در پيوند زير مراجعه کنيد:
http://www.newsecularism.com/2012/04/18.Wednesday/041812.Majid-Mohammadi-VW-parties-and-fat-cats.ht