علی حامد ایمان
hamed_iman@hotmail.com
اينجا و در ظلمت جايي كه جواني را سهمي جز مرگ نيست ما هرگز از پا نمي نشينيم و مي بارش مدام مصائب. و ما ايمان داريم به روز جزا و به عقوبت هر لحظه و نيك آگاهيم كه از ما بي گناه تر كس نيست و از ما سربلندتر و دل شكسته تر.
آنا آخماتووا
در خط مقدم هر قدر هم كه خوش شانس و هوشيار باشي نهايتا روزي دچار ضربه كاري خواهي شد و اين ضربه ترا از پاي خواهد انداخت. اين را ما وقتي كه پاي به ميدان گذاشتيم، فهميديم و شايد همين فهميدن بوده كه تا بحال مانع از پاي افتادن ما شده است. چگونه مي توان رنج مردم را ديد و آن وقت زود از پا افتاد و دم بر نياورد؟ و چگونه مي توان اين رنج را با اربابان قدرت معامله كرد و چشم بر رنج مردم بست و بر سر سفره قدرت نشست؟ كساني كه چنين مي كنند و چنين مي انديشند بر انسانيت ايمان ندارند و كسي كه بر انسانيت ايمان ندارد به هيچ چيزي نمي تواند ايمان داشته باشد، نه بر انسان، نه بر آزادي، نه بر اخلاق و در نهايت نه بر خدا. آري كسي كه بر انسانيت ايمان نداشته باشد بر خداي انسان نيز ايمان ندارد چرا كه انسان از زمين به آسمان صعود مي كند نه بر عكس.
نمي خواهم بار ديگر سخن از دردها بگويم، نمي خواهم بار ديگر سر زخمها را بگشايم، نمي خواهم بار ديگر قلم از نامهربانيها و نامراديها سخن راند، همان قلمي كه به جرم دفاع از همين مردمي كه به راحتي متهم مي كنند، سر بريدند و از آن وقت اشك قلم به درون ريخته شد و هيچگاه ناله نكرد. نمی توان از دردها سخن راند ولي از آن ناله نكرد. قلم را سر بريدند ولي قلم همچنان ايستاد و همانند آن سرباز بدون سري كه در ميدان جنگ لحظه اي به هر طرف مي شتابد، به هر طرف شتافت و اكنون نيز مي شتابد تا روايتگر دردهاي همين مردم باشد. روايتگر رنج همين مردمي كه بسيارش زود رنگ مي بازند و انگ مي زنند تا ديگران متوجه اين رنگ باختنها نگردند، چرا كه وقتي آدمي رنگ خود را باخت، نه رنج مردم و نه رنج وطن كه كل وطن را با هم مي بازد. و مردن و رفتن بهتر است از رنگ و روي پريده زندگي كردن و ماندن و ساختن.
آنان كه رنگ مي بازند تند مي روند، اتهام مي زنند، ديگران را خود فروش مي نامند، بر عليه ديگران مي شورند، فحش و ناسزا مي دهند، و حتي به اربابان قدرت نيز مي تازند و اين همه را مي كنند تا ديگران به رنگ باختگي آنان پي نبرند و ندانند كه آنان مردم خود را چه ارزان می فروشند. آنان در پشت سر مردم سنگر مي گيرند، همان مردمي كه به ارزان آن را فروخته اند، سنگ آنان را چنان به سينه شان مي زنند كه سينه شان پاره پاره مي شود، آنان خود را يگانه حامي مردم مي دانند و ديگران را انكار مي كنند، آنان خود را تنها مدافع مردم مي پندارند و ديگران را از آن مي رانند، آنان خود را حقيقت مطلق مي انگارند، آنان خود را صادق مي نامند و همين آنان هستند كه اعلان مي دهند تا رسوا سازند و اتهام مي زنند تا بد نام سازند و غوغا سالاري مي كنند تا رسوا سازند و اين همه و اين همه را انجام مي دهند تا كسي نداند كه آنان مردم خود را بر سر چه قمار كوچكي باخته اند و نمي دانند كه تاريخ اين همه را روزي رسوا خواهد ساخت.
سخنم بر روي يك فرد نيست بلكه سخنم با آناني است كه هميشه چنين كرده اند. با آناني كه در گذشته چنين كرده اند و امروز رسوايند و آناني كه امروز چنين مي كنند و فردا رسوايند. و تاريخ آناني كه مردم خود را فروخته اند هميشه رسوا كرده است.
مي توان خود را فروخت ولي مردم خود را هرگز. مي توان به خود خيانت كرد ولي به مردم خود هرگز. بگذريم از اينكه آناني كه خود را فروخته اند مردم خود را نيز مي فروشند.
كساني كه به انسانيت مي انديشند و آنرا دوست دارند هيچوقت آنرا نمي فروشند و با هيچ چيز معاوضه نمي كنند. كساني كه بر انسانيت مي انديشند به دشمني فكر نمي كنند. آناني كه بر انسانيت فكر مي كنند هيچوقت در پي بند و زنجير نيستند. آناني كه چنين مي انديشند هيچوقت براي آزادي قبر نمي كنند. و افرادي كه چنين مي انديشند هيچگاه براي مردم ديگر قبر نمي كنند.
آيا ما نيز چنين مي انديشيم؟ قبل از اينكه تاريخ ما را رسوا سازد، بهتر است خودمان به اين امر بينديشيم و بدانيم كه در اين وادي چه چيزي را مي فروشيم؟