ميرموسی هاشمی
گفتن و نوشتن از آذربايجان چنان سخت است که راه را بر هر قلمی می بندد چرا که درآذربايجان هرچيزی با آدمی صحبت می کند. ارک تبريز هميشه در سينه های مجروح خود، جوانمردی های مردان اين سرزمين را برای آيندگان روايت می کند. ”هنوز در محله اميرخيزی صدای سم اسب های ياران ستارخان به گوش می رسد.” هنوز سهند و سبلان، اين دو ستون استوار آذربايجان، انباشته ازاعتراض و عصيان اند. در آذربايجان همه چيز انباشته از اعتراض و عصيان است چرا که در اين ديار همه چيز سياسی است. دراين جا کلمات نيز رنگ و بوی سياسی دارند. دراين ديار کوه ها و رودها هم سياسی اند.
سياسی ترين رود جهان، آراز، در اين سرزمين جريان دارد و تمام آب و خاک اين ديارازاين رود سيراب می شود و درست به همين خاطر است که بر روی هر چيزی گام بگذاری نشانی از سياست را می يابی. در آذربايجان تمام سخن ما به آخر می رسد و حضور هولناک می گردد. در آذربايجان همه چيز هميشه با استبداد درون و برون سر ستيز داشته و خواهد داشت. در آذربايجان روح پليد استبداد هميشه تاريخ برخاک، فرهنگ و زبان ما سايه افکنده است و آذربايجان به همين دليل ناگزير از اعتراض و ناگزير از سياسی شدن گشته است.
زمين، زبان و زندگی. اين است آرمانهای ربوده شده ملت آذربايجان در طول تاريخ. مؤلفه هايی که شالوده مبارزه با ديکتاتوری را پی می ريزند. آنچه درشعر ما شکل می گيرد، آنچه به موسيقی ما روح می دهد، آنچه در ادبيات ما جريان می يابد و آنچه تاريخ ما را شکل می دهد همه و همه برگردان هايی هستند از اين سه. درون مايه ما هستی ما، باياتی ها و قوشماجالار هميشه آرمان های به مسلخ کشيده ملت آذربايجان را سروده اند. قهرمان آذربايجان، اسطوره ها و ميتولوژی ها نيز متاثر از فرهنگ مسخ شده اين سرزمين اند.
با اين مقدمه، می خواهم بگويم که سياست آسيميلاسيون پنجاه و سه ساله دوران پهلوی و تداوم آن توسط رژيم اسلامی سالهاست که به بارنشسته، [بارزهرآلود!] و متاسفانه تاکنون عده ای قربانی اين جنايت عظيم گرديده اند.احتياج نيست آثار مخرب اين سياست ضد بشری را با ميکروسکوپ کشف کرده و آنرا با چشم ديد بلکه از رفتار غيردموکراتيک اين قربانيان می توان دريافت که چگونه مغز آنان با شيوه های متنوع شستشو داده شده است. اولين آثار مخرب اين شستشوی مغزی، بيگانه شدن ازخود است. می بينيم آنها با باور احساسی و تصور نادرست سنگ شوينستی، پان ايرانيسم و آرياپرستی را به سينه می زنند! منافع بيگانه را به منافع خود ترجيح می دهند! و برعليه ملت خود شمشير می کشند! مجال بر ذکر نام اينگونه فريب خوردگان دراينجا نيست، جنبش مشروطيت تبريز، جنبش آزادستان شيخ محمد خيابانی، حکومت ملی آذربايجان درسالهای 1324- 1325 شمسی نمونه بارزی ازاين موارداست و دسترسی به کارنامه سياه اين فريب خوردگان ازمنابع معتبرآسان است. و متاسفانه امروز نيز هم حرکت ملی آذربايجان جنوبی شاهد سنگ اندازی و ضربات چنين عناصر فريب خورده ای است و سنگ آسياب بر روال هميشگی خود می چرخد.
دراين رابطه به حادثه زنده ای اشاره می کنم: درتابستان سال 1996 همراه همسر و فرزندم ميرصادق و يکی از دوستانم بنام «شجاع» از لندن، به يکی ازکشورهای اروپای مرکزی سفر کرده بوديم. درشهر کوچکی که با خشکانيدن دريا بوجود آمده بود، مهمان يکی ازدوستان شديم. عده ای ديگر ازساکنين همان شهر [آذربايجانی، خراسانی و…] نيزدرهمان شب توسط ميزبان برای صرف شام دعوت شده بودند. خانه ويلائی بود. ميزبان هم بسيار آدم با سليقه و آداب دانی بود. درقسمت برونی خانه کرت های مختلف سبزی قرارداشت که عطرآنها انسان را سرمست می کرد. بعلت زيادی مهمانان، خانمها درداخل سالن و آقايان دربيرون نشسته بودند. در روی ميزها انواع ميوه و شيرينی بچشم می خورد.
يكی ازحاضرين بنام [سلماسی] سرهنگ سابق ارتش آذربايجانی بود، همديگر را ازسالها قبل می شناختيم و با هم صميمی بوديم. با [سلماسی] در کنارهم نشسته بوديم. او، مرا نخست به حاضرين معرفی كرد و بعد به توصيف خصوصيات اخلاقی و محل خدمتم در قرارگاه لشگر۶۴ پرداخت. پس ازآن هردو آهسته ازگذشته و حال صحبت کرديم. او پرسيد: حالا در سوئد فعاليت سياسی داريد؟ جواب دادم: نه، کار سياسی نمی کنم. مدتی است با عده ای ازهموطنان آذربايجانی جمعيتی تشكيل داده و به فعاليت فرهنگی مشغول هستيم. او از من پرسيد: جمعيت چه نام دارد؟ و من گفتم: انجمن دوستی آذربايجان و سوئد! او سپس با كمی مکث، گفت: «پس شما می گوئيد كارسياسی نمی كنم، امااسم آذربايجان را به انجمن گذاشته ايد، آيا اين سياسی نيست؟» به دوستم گفتم:« نه. سياسی نيست! هدف ما آموزش زبان مادری، يعنی تركی آذربايجانی، فعاليت درزمينه تاريخ،فرهنگ و… آذربايجانی درميان هموطنان آذربايجانی وهمچنين انكشاف و شناساندن آن به ساير ملل بويژه جامعه سوئد است. حالا هركس هربرداشتی می كند خود داند!»
بحث همچنان ادامه داشت، شخص ميانسال و بلند قدی با ريش پروفسوری که گويا رئيس انجمن ايرانی درآن شهر بوده و از دوستان سرهنگ [سلماسی] بود در روبروی من و او نشسته و شاهدگفتگوی ما بود. خوشبختانه ايشان با يک متلک شوخی به سرهنگ [سلماسی] اعتراض کرد و گفت…! «چرا مهلت نمی دهيد ايشان يعنی«مؤلف» به صحبت هايش ادامه دهد؟ بنظر من گفته هايش منطقی است.»
بالاخره به خاطر عدم آگاهی سرهنگ[سلماسی] ازمسئله ملی آذربايجان، من از ادامه بحث خودداری کردم چرا که بی ثمر بود. درپايان گفتم: «دوست عزيز! جناب[سلماسی] دركشوری بنام ايران هويت ملی ترکهای آذربايجان درحال نابودی است.خوشبختانه عصرحاضر، دوران بيداری ملت است، هرملتی به خويشتن بر می گردد. آذربايجانيها هم در راه وصول به آزادی تلاش می کنند! و… چنانچه ما دراين راه پيروز شديم، شما و امثال شما با همان رتبه دردل ملت خود جای خواهيد داشت. اما چنانچه پان ايرانيست ها غالب آمدند، درهمين جا اعلام می كنم مرا به اشد مجازات برسانيد. من راهی را برگزيده ام كه سرانجامش به خوشبختی و سعادت هموطنان آذربايجانيم منتهی خواهد شد و دراين راه يک سرباز فدائی هستم.
بالاخره بحث تمام شده بود، و هنگاميکه مهمانان می خواستند به خانه هايشان بروند پاسی از شب گذشته بود. دوستم سرهنگ [سلماسی]كه دربرخورداوليه صميمی بود، ديگردرهمان روحيه نبود بلکه برخوردش با من کاملا سرد شده بود. با يكديگر خداحافظی كرده و جدا شديم.
حاضرين شاهد صحبت های ما بودند. شب هنگاميكه به اطاق استراحت رفتيم، پسرم ميرصادق پيش من آمد و گفت: پدر! آفرين به مردانگی و يكرنگی شما، موضع شما دربرابر دوستتان سرهنگ [سلماسی] کاملا حق با شما بود. با اين ترتيب گفته های مرا تائيد کرده و پيشانيم را بوسيد.
ضرب المثلی است درميان مردم ما که می گويند: مانند سوزن است که برای همه پوشاک می دوزد و خود بدون پوشش مانده است. دراين باره چند بيت شعر از (آناديلی نين دستانی) نوشته شاعر آذربايجانی، اوستاد ميرهدايت حصاری1 را درزير درج می کنم:
گلين بير دستان دئييم، آناديلی حاققين دا
نه يئنيش لر، يوخوش لار، گؤروبدوراؤز واختيندا
نئچه عصيرلر بويو، اؤز يولونو تاپمادی
اسيرليگه سيخيشدی، آزادليقا چاتمادی
آمما قوی اول دئييم بيرجه مشهور تاپماجا
چوخ ساده کی اوشاق دا باشاراراونو آچا
نه دير؟ هاممينی به زه ر، آمما اؤزو لوت گه زه ر
بلی، اؤزو لوت گه زه ر،آمما هامينی به زه ر
فيکيرلشيب جاواب وئر، تئز دئنه کی او نه دی
تاپانمادين قوی اؤزوم، دئييم کی او،«ايگنه» دی
آممااونا بير آيری جاواب دا من تاپميشام
چوخلو فيکيرده ن سونرا بو جاوابا چاتميشام
او بيزيم خالقيميزدی اؤزگه لری بزييه ر
اؤز ديلی اولا-اولا،اؤزگه ديلده سؤز دييه ر
______________________________________________________________
1-گونش سيزگونلر«ديوان شعرترکی و فارسی»، ميرهدايت حصاری، تهران1378، ص138