آشاغيدا وئريلن مقاله، يوتوبورودا يئرلي راديولاردان ياييلينجا، چوخلاري، خصوصيله فارس روشنفكرلري آراسيندا ديالوقلارا سبب اولدو. مقاله ده طرح اولان باخيش وفاكتلارا حق قازانديرانلارين سايي چوخ اولدوغو حالدا، اونا هله قاش- قاباق ساللايانلاردا واريدي. ميللي آنلاشما وباغليليق رابطه ده اساس مسئله ساييلان بودورومدا هله آديملار گؤتورولمه ليدير.
((وارايغين سسي))
م.ع.فرزانه
يكي ازخوش اقباليهاي من در دوران اقامت اضطراري وطولاني درسوئد، آشنائي وبرخورد باانديشه ها وآثار قلمي چند نويسنده وسخنور ازمهاجران ايراني وآذربايجاني مقيم سوئد وديگر كشورهاي اروپائي بودكه درسلك آنان يكي هم نويسنده صاحب نظروخوش قريحه وبدوراز قيل وقال معلم ومربي برجسته ا. آويشن است.
آشنايي واشراف اتفاقي من بانوشته هاي ايشان ازطريق همسرفاضل وسخنور ايشان سركارپروين خانم، كه عموما برنامه ها ي فرهنگي واجتماعي متين وآموزنده اي رادر راديوهاي محلي ايرانيان مقيم يوته بوري (سوئد) اجرا مي كنند ومن درچندبرنامه، بازهم بطوراتفاقي، افتخارهمكاري وهم آوائي باايشان راداشتم،نصيب گشته است.
بازده اين آشنائي، علاوه برغنيمت آشنائي با دوانسان آراسته برفضايل اخلاقي واجتماعي آنان، اين امكان را به وجود آورد كه من برخلاف آنچه درگروهي ازقلم بدستان 50-60سال اخير كه هنوزهم درحراست موضع تك بعدي وبلند پروازانه تعصب آميزي نسبت به مسائل همبستگي والفت ملي دارند، باگونه ديگري ازنگرش، يعني نگرشي باسعه صدر وبينش دموكراتيك گونه اي درسلك اين روشنففكران آشنا شوم وآن چنين اتفاق افتاد كه پروين خانم بهمراه شماره هايي ازدوفصلنامه كه درآمريكا به زبان فارسي منتشرميشود ومن تاآنروز ازوجود آنها بي خبربودم وتعدادي ازآثار قلمي آويشن رابه عاريت بمن عنايت كردند كه سرفرصت مطالعه كنم ومن درفرصتهاي بدست آمده اين نوشته ها را نه آنچنان با مداقعه وكاوشگرانه، بلكه بيشتر به قصد تمتع از اسلوب نگارش سليس، نثر روان ودلنشين آنهاكه درارائه وبررسي مسائل وموارد ملي واجتماعي وفرهنگي دارند، مطالعه كردم.
شيوه نگارش مستقيم ومتكي به درايت، كه نويسنده درآن نقش متكلم ومخاطب را دارد وانگيزه ها واحساسها وانديشه هاي خودرا برطبق اخلاص مي گذارد، آنچيزي است كه نوشته هاي ا. آويشن را متمايز مي كند. دراين شيوه نگارش،نويسنده و انديشمند به تجربه وشناخت جهان نگري ومردم شناسي خود متكي است وآنچه را بوجود مي- آورد، آميزه اي ازاحساس و ادراك وتجزيه وتحليل خود اوست ونه آن چيزيي كه اين ياآن ايده ئولوژي ونگرش بسته بندي شده وازپيش ساخته وپرداخته شده اي را ملاك ومبنا قراردهد وزيرچتر بياسايد. مسلما نوشته هاي متنوع ا. آويشن منحصر به همين چند فقره اي كه من اقبال آشنائي باآنها راداشتم نيست وقطعا ايشان آثار قلمي چاپ نشده بسيار دارند.
با وجود اين همين چنداثر آن چنان ازفشردگي وتنوع ورنگارنگي سرشاراست كه درهركدام ازآنها، اعم ازاينكه مسائل وموارد فرهنگي وتربيتي، عناوين تاريخي اجتماعي وقومي وحتي مثلا زبانشناسي، روانشناسي وايستاتستيك موضوع بحث باشد. خصلت عيني انديشه ها وبينشها وبرآوردها خصلت واقع گرانه خود رادارد دركليت آنچه كه ازنوشته ها ومونوگرافيهاي آويشن بهره بردم وآنچه بيش ازهرچيز دقت مرابخودكشيد، ارائه دورنمائي از ناسيوناليسم مثبت واجتناب ازافراط ويك سونگري دراين امر وگرايش به نوعي دموكراسي تسامح گونه است كه درجاي- جاي اين نوشته ها مستقيم واز روبرو، شيوه ناهنجار شوونيزم تك بعدي وبيمارگونه راتصحيح مي كند وآنچه راكه دقيقا مي شود به آن نام تسامح دموكراتيك داد،عنوان مي كند. اين شيوه دموكراتيك مي تواند درست آن چيزي باشد كه خواهد توانست پلوراليسم دموكراتيك رادرايران پي ريزي كند وانگيزه هاي واهي خود بينانه وخودبزرگ نمايانه را تسكين دهد.
دليل گرايش من درنوشته هاي آقاي آويشن به جهت گيري تسامح گونه ايشان دربرداشت وتوجيه ازمقوله ملي چه بسا وقدرمسلم مي تواند به اين سبب باشد كه ما ونسل بعدي ازما درشرايطي زيستيم كه شاهد وناظر خشن ترين ووقيح ترين تعدي شوونيزم آريائي وتحقيرمظاهر فرهنگي وقومي وپايمال كردن حقوق دموكراتيك خلقهاي غيرفارس بوديم وتداوم آن به همشهري درجه دوم بودن كليه افراد اقليتها وبه كارگيري شيوه هاي ضدانساني آسيميلاسيون(شبيه خودگردانيدن) حاصل بلافصل آن بود.
اين سياست، درحد سربه سرگذاشتن وباصطلاح بدگوئئي وجك سازي ولغزپردازي يك فردي ياگروهي ازافرادبسيارفراتراست وريشه آن دراعمال واجراي نظريات سناريوپردازان آنسوي درياهاست كه باروي كارآوردن رژيم پهلوي نسخه تشكيل كشور واحد ونيرومند متكي به ديكتاتوري وقلتشن ديواني كه زبان واحد رامهمترين پاسداروحدت ملي به ظاهر ودرباطن اززبان وقلم بمثابه چماق دركوبيدن وامحاي زبانهاي قومي وبه بهاي به سخره گرفتن وهويت قلابي تراشيدن به يكايك اقوام وتبارهاي غيرفارس كه چه بسا خدمت گويندگان ونويسندگان وپويندگان آنهافراتر ازفرآورده هاي خودفارسي زبانان بود، فضا وشرايط اختناق وخفقاني به وجود آوردكه اگر روزي مراد ومنظور گردانندگان اين كارگاه نمدمالي عملي ميشد، بيم آن بود برسراين سرزمين واين ملت همان مي آمد كه اين كاسه هاي گرمتر ازآتش وطني دوآتشه انديشه تشويق ونگراني آنرا داشتند وبه قول معروف خاك وخسي مي پراكندند كه قبل اززهمه هيكل پرمدعاي خودشان رامي آلود درحاليكه
((به لطف وخلق توان گرددسيداهل نظر به دام ودانه نگيرند مرغ دانارا)) . . .
* * *
من گذرازجاده آثارباارزش معلم آويشن را ازمجموعه نوشتارهاي ((درحسرت روشنائي)) آغازكردم. دراين اثر، ازهمان مقاله آغازين نكات وجملات وعبارات واشاراتي هست كه ازجهات وجنبه هاي فارقه وطن وغربت وخودي وبگانه شايان دقت است واين افتتاح مبحث درسرلوح يكي ازهمين مقاله هاي آغازين ترجيح بند زيبا وانديشمندانه اي ازهرمان هسه به اين مضمون را دارد: ((وطن معنوي ترين كلام روي زمين است. دوستي اش نه درآب ونه درخاك، دوستي وطن دردل است. درخون است وشايدهمان حيات دمنده اي است كه دربدن مابالاوپائين ميرود (درحسرت روشنائي- ص 19)
ديدگاههاي آقاي آويشن درباره پندارها ونگرشهاي بيمارگونه حاكم به افراد وگروهايي ازهم ميهنان ازچنان اصالت وصراحتي بهره منداست كه نقل جابه جاي پاراگرافها هيچ صدمه اي به اين ديدها نمي زند. به اين پاراگراف كه ازمقاله((باورهاي نژادپرستانه)) نقل مي شود توجه كنيم تاچندوچون مطلب را ازدريچه واقعيت گرائي ونه ازقله خودبزرگ نمايي بتوانيم بنگريم.
((اخيرا دريكي ازنشريات برون مرزي، شاهد برخي نوشتارها بوده ام كه به تقويت فضائي از((نژادپرستي)) يا((تافته هاي جدابافته)) دامن زده است دريكي ازاين نوشتارها ((زن ايراني)) موردبحث قرارگرفته بود. نويسنده اورا پديده اي درنظرآورده بودكه ازهمه زنهاي ديگردرطول تاريخ خودرا متمايز ساخته است.
چنين زني هميشه نماد پاكدامني وعشق به فرزند ووطن بوده است. نويسنده باور خودرا از((زن ايراني)) نيز تعميم داده بود. اوانسان ايراني را از ((آدمكشي)) و((ددمنشي)) بري دانسته بودو ((مهرباني وگذشت و((آزادمنشي)) رادر رديف خصلتهايش برشمرده بود. . .(درحسرت روشنائي ص42).
بازآقاي آويشن درمقاله احساس تعلق مشترك (درمجموعه نوشته هاي ((درحسرت روشنائي- صفحه33)) مي نويسد: ((مااگرحتي تركمن وبلوچ ولر رادرلباس محلي درخيابان يك شهرغريب، اما دردرون وطن مي ديديم، ممكن بودبرآن بخنديم. اماخنده مابربيگانه نبود. بركساني بودكه ازما بودند. هموطن مابودند. خنده ماازناداني بود. ماحتي براي بسياري ازهموطنانمان كه ساكن نقاط ديگر بودند وحامل برخي ويژگيهاي محلي، لطيفه مي- ساختيم. اين لطيفه هارا ما رونق بازارمي داديم. اگرچه خود نمي دانستيم ازكجا مي آيد. خوشمان مي آمد ودوست داشتيم كه به گونه اي، نقل مجلس ماشود. آنهاراگاه ازخود مي رنجانديم بي آنكه ما به سازندگان اين لطيفه هاي خاص وهدفهاي حاصل ازساختن وجاري گردنشان بينديشيم. بااين وجود،آنها ماراازخود مي دانستند ومانيزآنان راازخود. . .))
واكنون نگرشهاي مطرح شده دراين پاراگراف رابامطالب مندرج درپاراگراف ديگري ازمؤلف كه درمقاله ((باورهاي نژادپرستانه)) درمجموعه نوشته هائي كه دربالا ذكرشدودرصفحه 41 آمده است، مي خوانيم.(( ازدوران كودكي – دست كم نسلي كه من متعلق به آنم ازبسياري منابع، گاه پدر، گاه معلم، راديو، تلويزيون، برخي روزنامه ها وياحتي ديگر افراد دركوچه وخيابان، اين نكته راشنيده ام كه نژاد ايراني، نژاد والايي است. پاكي اين نژاد وبرخي جوهرهاي ديگر دروني، اورادرجايگاه فراتري ازبسياري نژادها قرارداده است.
جايگيري اين ذهنيت در ذره ذره جان ما، اگر بامقاومت منطق وشعور سالم روبرو نشود. نيازبه دلايل علمي،محكم وريشه اي ندارد. كافي است به شكل هاي گوناگون تكرارگردد واين تكرار تداوم داشته باشد. پس ازمدتي متوجه خواهيم شدكه آن باورها، بدل به عادت يا عادتهاي ذهني ما شده اند. طبيعي است كه اگرمحتواي اين باورها. ازنوع خطرناك و ويرانگرباشد، به سادگي (بايدگفت به راحتي) مي تواند جامعه اي رادرهم بريزد، مناسبات انساني راتيره گرداندوبسياري ازدست آوردهاي فكري، فلسفي واجتماعي رالگد مال سازد)).
اين پاراگرافها مربوط به يك مقاله يايك كتاب نيست وبلكه درهرموردي كه مطلب از احساس ملي وازاين قبيل مي رود به شكل واقع گرا مطرح مي گردد وديدگاه نويسنده راباروشني وجلاي بيشتري مي نماياند. مثلا اين پاراگراف كه ازاثر(( مفاهيم دربسترزبان)) ازصحفه 140نقل مي شود، همين همآوائيي راتائيد وتاكيد مي كند.
((آنها كه ازراه تحريك احساسات ملي مردم، راه رابردرگيريهاي نژادي وملي،هموار مي كنند، درعمل يا ناآگاهند كه درآن صورت سنگيني اين مسئوليت بردوش اين خصلت است وياآگاهند كه درآنصورت هدفهاي مشخصي راپيگيري مي كنند. آن چه راكه دراين زمينه بايد توضيح داد، اين نكته است كه نزديك شدن ارتباط ميان انسانها، فراترازمرزهاي ملي، به معني نديده گرفتن مفهوم فرهنگ ملي، وطن، مرزهاي معين جغرافيائي وبسياري ويژگيهاي ديگر كه ازويژگيهاي مشخص كردن افراد يك سرزمين تحت عنوان ملت است، نيست.
فاجعه هاي طبيعي وياناشي ازجنگها، حوادث دردناك وتاسف بار ازپديده هائي است كه همدردي جهانيان رابه منطقه مورد اصابت جلب مي كند. احساس وطن پرستانه اگربه معني نفي احساسات وطن پرستانه ي ديگران باشد، بازتاب خود خواهي وعقب ماندگي ماست)).
بانقل اين پاراگرافها بسيار مناسب مي دانم يك پاراگراف كوچك راكه مؤلف درآغاز فصل((معنوي ترين كلام)) ازهمان كتاب ((حسرت روشنائي ازهرمان هسه درمورد وطن آورده است نقل كنم. صفحه 19،((هرمان هسه درمورد وطن عبارت زيبا وانديشمندانه اي دارد: وطن، معنوي ترين كلام روي زمين است. دوستي اش نه درآب است ونه درخاك، دوستي وطن دردل است. درخون است وشايد همان حيات دمنده اي است كه درتن ما بالاوپائين مي رود)).
* * *
بايد اعتراف كنم كه من درعرض اين پنجاه – شصت سال سپري گشته كه رابطه تنگاتنگ بامطبوعات ونويسندگان ويخصوص با آنان كه درمورد همزيستي اقوام وتيره هاي گوناگون ازتبارهاي متفاوت (ونه متضاد) درپهنه ايران زمين ديده وشنيده وخوانده ام، قسمت اساسي آنها باقصد قبلي وازپيش ساخته پرداخته((والاشمردن نژاد آريا)) كه گويا درايران تنها مختص فارس زبانان است ونظريه زبان واحد وآداب ورسوم وباورهاي واحد وخودبزرگ بينيهاي لافزنانه وبيخردانه واحد راتوجيه مي كند نديده ام.
اين بيماري مسري بخصوص در دوران حاكميت پهلويها آنچنان فراگير،گسترده واپيدميك بوده كه متاسفانه مانه تنها درنوشته ها و باصطلاح((كاوشهاي)) من درآوردي وبه قول معروف كارگاههاي نمد مالي به عمل آورده اند، درآثار استادان صاحب عنوان مثلا دكترمحمد جوادمشكور نيز راه جسته وآنهارابه تخطئه حقايق وتجاهل عارفييت واداشته است كه اينجا بعد ازاشاره به مقاله اي كه درسال 1336 تحت عنوان ((زبان فارسي وملي گرائي افراطي)) درپاسخ به مقاله اي كه ازآقاي چنگيزپهلوان درشماره15 آدينه منتشر كرده بود، نوشتم. دراين مقاله،موارد وشواهدوفاكتهاي مستند بسياري ازسياست يكسو نگري حكومت ونفي وامحاي زبان وعادات ورسوم اقوام ساكن ايران وازآن جمله مردم ترك تبار ساكن آذربايجان وسايرنقاط ايران راكه درصد فزونتري ازفارس زبانها راتشكيل مي دهند، نقل شده بود. اين مقاله تاحدودزيادي تب((نژاد آريائي)) و ((خودبزرگ بيني)) هاي ابلهانه راتسكين داده ولي تبليغات بي حدومرزي كه درعرض بالغ برپنجاه سال درتمام رسانه ها ومدارس وسازمانها رفته بود هنوز آثارشوم وضدانساني خود رادارد ليكن اينجا چون مجال سخن تنگ است، ازآوردن همه ويا قسمتي ازآن موارد وشواهد صرفنظرمي شود وبعنوان نمونه اي از خروار، به همان كتاب تاريخ تبريزكه تاريخ آذربايجان را هم يدك مي كشد وازآن درفاكتهاي عنوان شده ذكرنيامده اينجا بعنوان يك مورد به قصد مثال آورده مي شود:
اوضاع واحوال آنروز ايجاب مي كرد كه درتبليغات عليه زبان كنوني آذربايجان كه ازنظر حاكميت آنروزو هيزم كشان آن يك زبان تحميلي وزبان ((چوپانان بيابانگرد)) اقوام ترك تبار، سركوب شود وبجاي آن لهجه وحتي شيوه اي به نام ((تاتي)) كه گويا زبان باستاني آذربايجان بوده و درروستاهاي انگشت شماري واپسين نفس هاي خود را مي كشيد احيا گردد. تاترك زبانان ايران ازقيد اين زبان تحميلي وفاقد قاعده وضابطه رهاشوند وبه ميراث ((آريائي)) سرفراز خود روي آورند. كتاب تدويني آقاي دكتر جوادمشكور چيزي ازهمين مقوله بود وايشان باتمهيد مقدمه تعدادي ازكتبي را كه بعداز تاسيس چاپخانه درتبريز چاپ شده آمارگرفته بودندكه گويا اينها چيز قابلي نيست وبود ونبودشان درپيش بردفرهنگ وارائه دانش وادب نقش مؤثري نداشته است درحاليكه همين كتابها تااوايل رژيم پهلوي پابه پاي كتابهاي فارسي چاپ شده بودبطوريكه مثلا اگر گلستان سعدي با چاپ سنگي نفيس تنها يكبار چاپ شده بود، ديوان فضولي وديگرسخنوران تركي زبان به كثرت وبه دفعات وحتي ديوان اشعارمحمد امين خياباني ده بار وكتاب ((ثعلبيه)) عبدالرحيم خلخالي بيش ازچهل بارچاپ شده بود.
بعدآن آقاي دكتردربررسي كتاب دده قورقودكه سنگ بناي داستانهاي قومي وبومي مردم ترك زبان وبخصوص شاهكار ادبيات وزبان تركي آذربايجاني است، اظهارنظر مي فرمايند كه اين كتاب ربطي به فولكلور وادب مردم آذربايجان نداشته و درحد خود يك اثر مربوط به فرهنگ وزبان اقوام ترك آسياي مركزي است ودرمقام اين پرسش كه جناب دكترشما احساسا زبان آذربايجاني رامي دانيدكه درباره يك اثر بنيادين چنين اظهار نظر مي كنيد؟ مي فرمايند نه من آذربايجاني نمي دانم ولي اين رامن شاگردان ترك زبان خود شنيدم كه اين اثر مربوط به فولكلور وفرهنگ بومي وقومي آذربايجان نيست وآخرسرهم درپايان كتاب بااين ادعا كه اسامي اكثر روستاهاي آذربايجان فارسي است،ليستي ازهزاروهفتصد- هشتصد روستاي اين منطقه به دست مي دهند كه تصادفا ازاين نامهاهم بيش ازصدي هشتادشان تركي خالص است منتها بعنوان نمونه اسم قريه ((آخماقيه- سنگ غلتان)) را ((احمقيه!)) ثبت كرده اند ! . .
اين نوشته را مي توان بادهها فاكت وگواه ازهمين نوع پي گيري كرد، ولي به قصد اجتناب ازاطناب چه بهترآن را بانقل روايت لطيفه گونه اي پايان دهيم.
يكي ازكسانيكه درامحاي زبان وتمام مظاهر فرهنگي ازمدرسه ومطبوعات وتئاتر وديالوگ درآذربايجان نقش سماجت گونه اي داشت، ميرزا احمد خان محسني(عمادالملك) بود كه سالها مقام رياست كل اداره معارف واوقاف وصنايع مستظرفه آذربايجان را درسالهاي حاكميت رژيم رضاشاهي داشت. محسني درراستاي مبارزه بازبان تركي علاقه شديدي به تشكيل كنفرانسها ومجالس ديد وبازديد داشت ودراين باره آنچنان قاطع وسختگيربود كه معروف است يكبار علي منصور استاندار وقت راكه تاخير ورود داشت دستور مي دهد به مجلس سخنراني راهش ندهند.
دريكي ازاعياد نوروز كه آقاي دكتر طبق رسم همه ساله درتالار آئينه، فرهنگيان را افتخارشرفيابي وعرض تبريك داده بود، اداره فرهنگ يك قهوه چي شوخ وخوش برخورد به نام آقامش حسين داشت كه اغلب فرهنگيان اورادوست داشتند وسربه سرش مي گذاشتند. حالا آقامش حسين سيني چائي رادرتالار مي گرداند وطبق معمول به يكي متلك مي گويد وازآن يكي متلك مي شنود والبته همه اين بگو مگوهابه تركي انجام مي شود. نگو كه حضرت اشرف (آقاي دكتر دستور داده بودند درمكالمات ومراسلات ايشان را اين چنين خطاب كنند)
مش حسين را زيرنظر دارد ويكدفعه با صداي بلند، بطوريكه حاضران اجلاس همه بشنوند، مي گويد:
حسين، پسرتواينهمه سال اينجا هستي چهاركلمه فارسي ياد نگرفتي، كه مثل آدم حرف بزني؟ سكوتي برجلسه مسلط مي شود ولحظه اي بعد آقامش حسين سيني به دست وتبسم مليح درگوشه لب باصداي رسا مي گويد: حضرت اشرف بشقين ها، خيلي بشقين ها(يعني به بخشين ها) شما چندسال است اينجا تشريف داري وخودتان هم ماشااله، ماشاله دوقتو پروفسورهستي چهاركلمه تركي ياد نگرفتي كه مثل آدم حرف بزني، من بااين گرفتاري وپريشان خيالي چطور مي توانم فارسي ياد بگيرم؟!..
نگرش ليبرال ودموكراتيك واقع گرانه معلم آويشن مي تواند طليعه اي باشد كه درهمه ابعاد جامعه روشنفكران فارس زبان، موضع يك سونگر تنگ نظرانه، بلند پروازانه وتافته جدابافته بودن رابه يك سو نهند، حقايق تاريخي را نه ازديدگاه خودبينانه شوونيزم وآنچنان كه مي خواهند، بلكه ازديدگاه واقع گرايانه وآنچنانكه رخ داده بنگرند واين باور را بپذيرند كه هركسي مي تواندخود را((بزرگوار))جلوه دهد، بزرگواران واقعي آنانند كه حدود وحقوق ديگران را به اندازه حدود وحقوقي كه بخود مي پندارند، ارج نهند وبها دهند . . .