چپ دمکرات تحریف و تحمیق نمیکند

0

نگاهی به مقالهء جدائی جدائی طلبان از طالبان فدرالیسم در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان- از ف.علاالدین

یونس شاملی

اخیرا مطلبی تحت عنوان “جدائی جدائی طلبان از طالبان فدرالیسم در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان” توسط آقای ف. علاالدین در نقد جدائی اخیر در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان منتشر شده است. ادبیات سیاسی، متد و لهن این نوشته به چپ کمونیستی و سنتی حداقل سه دهه قبل از این تکیه دارد. نگاهی گذار به بخشهایی از این نوشته برای برملا کردن آن چیزی که نویسنده با آرزوی نقد و بررسی آن را به رشته تحریر درآورده را ضروری دانستم.

تحریف، تحقیر و دروغ خمیرمایه اصلی نوشته

برای اینکه کارخودم در نقد این مقاله کمتر کنم و مسئولیت دریافت محتوی این نوشته را به خوانندگان آن واگذار کنم، سعی خواهم کرد که ویژگیهای این نوشته را منعکس کنم و سپس قضاوت را به خوانندگان واگذار نمایم.

ویژگی مختص این نوشته سوسیالیستی بودن در لفظ و پان ایرانیستی بودن در محتوی است. ویژگیهای دیگر این نوشته هیجانات روحی حاکم بر این نوشته است. خشم، نفرت وعصبیتی که آقای ف.علاالدین در طی نوشته به آن لم داده و نتیجه منطقی آن تحقیر، توهین و تمسخر اشخاص مورد انتقاد در نوشتهء ایشان است. هم روح حاکم بر این نوشته وهم لحن تحقیر و توهین آمیز آن با دمکراتیسمی که نویسنده هر آن خود را به آن آویزان میکند در تعارض است. انسان در طول خواندن مقالهء “جدائی جدائی طلبان…” ویژگی واکنشی و عکس العملی نویسنده آن را کاملا حس میکند. نویسنده قصدش نقد اندیشه نیست، قصدن تخریب و ترور شخصیت هاست. این نوشته اصلا بویی ازدمکراتیسم و یا مدرنیسم، آن چیزی که نویسنده ظاهرا مدعی آن است، نبرده است.

ویژگیهای دیگر این نوشته، تحریف محتوی قضایا و حتی توسل به دروغ برای جاانداختن مقصود نویسنده آن است. تیتر مقاله را نگاه کنید، “جدائی جدائی طلبان..”. این یک دروغ محض و تخطئه آشکار است. من یکی از استعفا دهندگان آن جنبش فدرال دمکرات آذربایجان هستم. من و دیگر دوستان مستعفی از آن جنبش تضادی با پلاتفرم آن جنبش نداشته ایم، فدرالیست بوده ایم و فدرالیست هم به راه خودمان ادامه خواهیم داد. اما این کشف شهود آقای علاالدین تنها یک نمونه کذب در این نوشته نیست.دروغ بعدی تاکید به انشعاب ما از جنبش فدرال دمکرات آذربایجان است. ما هیچ انشعابی نداده ایم، ما از جنبش فدرال دمکرات آذربایجان استعفا کرده ایم. کذب حقیر دیگر آقای ف.علاالدین اینست که ما را “جمع کوچک ولی پرهیاهو “خوانده است. بایستی به عرض برسانم که ما استعفا دهنده ها، نه جمع کوچک که اکثریت اعضای جنبش فدرال دمکرات آذربایجان را تشکیل میدادیم. کذب ها همچنان ادامه دارد. اما من با اشاره به یک نمونه دیگر از این مقوله میگذرم.

کذب دیگری که در این نوشته موج میزند ناسیونالیست جلوه دادن ما و سوسیالیست نمودن خود خویش است تا خوانندگان برایشان بیشتر کف بزنند. اگر باور به پلاتفرم جنبش فدرال دمکرات آذربایجان نشان از گرایش چپ این جریان است، همچنانکه عنوان کردم من و دوستانم هیچ تعارضی با آن نداشته ایم. من خود یک فعال چپ جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان هستم و بیش از 25 سال است که در همین زمینه مینویسم.

اما اندکی دقت به تفکر آقای علاالدین روشن میشود که چه کسی در حرف چپ، اما عملا در خدمت پان ایرانیسم است. آقای علاالدین با جدائی خواه (منظورشان همان تجزیه طلب است) خواندن ما، خود را در کنار منادیان تمامیتخواه ایران قرار داده است، در حالی که من از حق تعیین سرنوشت خلقها و بویژه خلق ترک در ایران دفاع میکنم. یعنی ایشان در کنار پان ایرانیستها (ناسیونالیستهای افراطی) و من در کنار عدالت خواهان(سوسیالیست ها) قرار میگیرم. در همین نوشته ایشان با توسل به توهین، تحقیر و تخریب شخصیت نقد شونده (یعنی من و دوستانم) در کنار عقب مانده ترین گرایشان پان ایرانیستی قرار میگیرند (چون آنها در تخریب فعالین مدنی و سیاسی جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان پیشرو هستند) و من ضمن نقد نوشته آقای ف.علاالدین به شان انسانی ایشان احترام قائل هستم و هیچگونه توهین و تحقیری را روا نمیدارم. در این رابطه نیزمتد رفتاری آقای ف.علاالدین در کنار پان ایرانیستها قرار میگیرد و من همچنین به دلیل حفظ حرمت انسانی ایشان در کنار سوسیالیستها!

آقای ف.علاالدین در نوشته پراز تحریف خود، تفکر سوسیالیستی را در تعارض با مشی مبارزاتی ملی-دمکراتیک قرار داده اند. در صورتیکه چپ دمکراتیک آذربایجان با یک تحلیل دقیقتر از شرایط مبارزاتی خلق ترک در ایران، میتواند و بایستی که نقش پیشرو و هدایتگر در این مبارزه را بازی کند. چپ هایی که خودشان را خارج از گود مبارزاتی مشی ملی-دمکراتیک می بینند از میدان مبارزاتی خلق ما و غافله جنبش واقعا موجود در آذربایجان بکلی دورند و میدانگاه غیر را برای نمایش قدرت خود انتخاب کرده اند.وگرنه جنبش ملی –دمکراتیک آذربایجان و مشی مبارزاتی آن هیچ ربطی به ایدئولوژی عناصر و گروههای تشکیل دهنده آن ندارد. باور به آرمان عدالتخواهانه و ضرورت پایان بخشیدن به وضعیت رقت بار آذربایجان از سلطه استعماری (داخلی) حاکم و در عین دقت به حقوق بین المللی و حق تعیین سرنوشت خلق ما، جز قرار گرفتن در بطن مبارزات ملی دمکراتیک خلق ترک و آذربایجان نتیجه دیگری ندارد. من در مقاله “استراتژی ما” (1) روشن کرده ام که مشی مبارزاتی و مرحله مبارزهء ملی –دمکراتیک چیست و تفاوت آن با مبارزه دمکراتیک در کجاست.

جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان و راه سوم

برای روشن شدن بیشتر اذهان بایستی مسئله را از پنجره دیگری به توضیح بکشم.جنبش ملی-دمکراتیک آذربایجان با تمامی گرایشات فکریش در صدد کسب حق تعیین سرنوشت خلق ترک و برپایی دولت (state) (فدرال یا مستقل) در سرزمین تاریخی آذربایجان است. در این مرحله مبارزاتی تمامی گرایشات فکری (کمونیست، سوسیالیست، سوسیال دمکرات، لیبرال، ناسیونالسیت لیبرال، ناسیونالیست…) ضمن فعالیت های مستقل فردی یا حزبی برای تقویت بنیه تشکیلاتی خود، در یک اتحاد عمل جبهه ایی تنها برای یک هدف که آنهم تاسیس دولت ملی و تحقق حق تعیین سرنوشت خلق آذربایجان است، فعالیت میکنند. متد مبارزاتی این مرحله ملی –دمکراتیک است که همه نیروها را به سمت یک هدف هدایت میکند. شیوهء مبارزاتی ملی-دمکراتیک زمانی تغییر میکند که دولت استبدادی و استعماری حاکم فروبریزد و شرایط برای تاسیس دولت (state) در آذربایجان فراهم آید. در چنین شرایط بحرانی سرزمین آذربایجان تحت کنترل نیروهای سیاسی آذربایجان و در واقع تحت کنترل نیروهای موجود در جبهه فراگیر ملی-دمکراتیک قرار میگیرد. اولین قدم بعد از بحران سیاسی اقدام به تاسیس مجلس موسسان در آذربایجان است. در مرحله تشکیل مجلس موسسان آن جبهه واحدی که براساس مشی ملی- دمکراتیک عمل میکرد و تمامی نیروهای سیاسی را زیر چطر خود داشت، به تدریج و شاید به سرعت به دلیل وجود نظرات و برنامه سیاسی مختلف از هم جدا شده و براساس سیاست حزبی و یا فردی خویش در انتخابات مجلس موسسان به فعالیت میپردازند.

بنابراین با تغییر شرایط و فراهم آمدن تشکیل دولت حقوقی در آذربایجان مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک جای خود را به مشی مبارزاتی دمکراتیک میدهد. و اگر تا آنزمان آکتورهای سیاسی در جنبش ملی –دمکراتیک آذربایجان “سیاست ملی” را پیش می بردند، اینک بعد از فراهم آمدن شرایط برای تشکیل دولت حقوقی و برپایی مجلس موسسان سیاست خود را از “سیاست ملی” به “سیاست حزبی” و برای تاثیرگذاری بر پروسه قانونگذاری تغییر میدهند. در واقع در مرحله مبارزاتی ملی- دمکراتیک دولت ملی و مجلس ملی، وجود ندارد که احزاب سیاسی بخواهند سیاست حزبی خود را مبنای فعالیت و یا اتحاد با دیگر احزاب سیاسی قرار دهند. بلکه هدف در این مرحله تاسیس دولت حقوقی برای آذربایجان است. برهمین مبنا “سیاست ملی”، شرایط را برای نزدیکی و اتحاد عمل همه جانبه نیروهای سیاسی فراهم می سازد. اما در مرحله ایی که تاسیس دولت و برپایی مجلس موسسان در دستور کار سیاسی قرار دارد، دیگر سیاست ملی معنی خود را از دست میدهد و احزاب سیاسی با توسل به “سیاست حزبی” در صدد کسب کرسی های مجلس و حتی تشکیل حاکمیت(Government) با تکیه بر رای مردم برمی آیند. در چنین شرایطی تکیه به سیاست حزبی جای خود را به سیاست ملی میدهد و شیوهء مبارزه از ملی-دمکراتیک به مبارزه دمکراتیک تغییر شکل میدهد.

اما شرایط مرکب مبارزاتی برای ملیتهای غیرفارس در کشور ایران آنها را در مقابل یک انتخاب دیگر نیز قرار میدهد و آن اینکه؛ ایران دو جنبش سیاسی (دمکراتیک و ملی-دمکراتیک) و دو بلوک سیاسی (مرکز و پیرامون یا بلوک سیاسی فارس و بلوک سیاسی ملیتهای غیرفارس) با دو هدفمندی مختلف (دمکراتیزه کردن دولت فارسی درمرکز و تاسیس دولت در مناطق ملی) را همزمان در بطن خود جای داده است. این دو جنبش و این دو بلوک بایستی از همدیگر نیرو بگیرند و بر همدیگر نیرو بدهند. به عبارت دیگر این دو جنبش بایستی از همدیگر تاثیر بگیرند و برهم دیگر تاثیر بگذارند. حتی بدون اتحاد عمل نیروهای این دو بلوک سیاسی (نوشته یا نانوشته) غلبه بر استبداد سیاسی و استعمار(داخلی) غیرممکن جلوه میکند. لذا اتحاد عمل دو جنبش دمکراسی خواهی در مرکز و جنبش های ملی-دمکراتیک در پیرامون تنها تضمین پیشروی این جنبش ها و غلبه بر نظام اهریمنی حاکم در ایران است.

بنابراین در مجموع سه راه و سه شیوه مبارزاتی در پیشاروی جنبشهای سیاسی موجود در ایران وجود دارد؛

راه اول؛ تلاش برای دمکراسی

دمکراسی بر اساس برآوردهای مختلف، به تنهایی قادر به پاسخ دادن به تمامی مطالبات خلقها در ایران نیست.

مقاله مرا در این رابطه تحت عنوان “دمکراسی، فدرالیسم و حقوق بشر” در لینک زیر بخوانید:

http://tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=669:1390-05-01-10-19-39&catid=40:daxili-&Itemid=61

جنبش دمکراسی خواهی در ایران که در واقع جنبشی عمدتا متعلق به جامعه فارس ایران است، کمترین توجهی به حقوق جمعی ندارد و حاضر نیست حقوق جمعی و یا حقوق ملی/اتنیکی مستتر در کنوانسیونهای وابسته به منشور جهانی حقوق بشر را به رسمیت بشناسد. ولذا این جنبش قادر به پاسخگویی به مطالبت مردم در کل ایران نیست. و دقیقا همین تفکرات نژاپرستانه و استعماری موجود در جنبش سیاسی جامعه فارس این جنبش را در جلب و جذب جنبشهای ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس درایران ناکام گذاشته است. نمونه برجستهء برای این تمایل در جنبش دمکراسی خواهی، حرکت اعتراضی مردم در شهرهای مرکزی ایران در سال 88 بود که جنبش سبز نام گرفت و عملا راهی جدا از راه مطالبات خلقهای غیرفارسی ایران را درپیش گرفت و براساس برآوردهای مختلف یکی از علل عمده شکست این حرکت لاقید بودن به مطالبات ملیتهای غیرفارس در ایران بود.

در عین حال بخشی از آذربایجانیها با یک تعریف آرزومندانه از دمکراسی براین تصورهستند که با برپایی یک نظام دمکراتیک در ایران ملیتهای غیرفارس خواهند توانست به حقوق ملی خود دست یابند. این گرایش به آن بخش از آذربایجانیها بازمیگردد که یا از هویت ملی (ترکی) خود بی خبرند و یا از این هویت به دلیل سیاستهای تحقیرآمیز دولتهای ایران شرمنده اند. اما آنچنانکه پیش از این گفته ام، دمکراتیزه کردن دولت از آن ملتی است که صاحب دولت است. دولت ایران نه تنها به ملیت ترک در ایران هیچ ارتباطی ندارد بلکه این دولت در هشتاد و اندی سال گذشته همیشه در خصومت با آن عمل کرده و حتی در آینده نیز چنین عمل خواهد کرد. چرا که بافت و ساخت این دولت جدا از ناهنجاریهای مختلف دارای ماهیت استعماری است.

راه دوم؛ تلاش برای حق تعیین سرنوشت با شعار استقلال سیاسی از ایران

جریان دومی که هرچند امروز ضعیف جلوه میکند، اما جریانات سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را ر خود جای میدهد و نا امید از تامین حقوق برابر برای ملیتهای ساکن ایران راه جدایی و استقلال از ایران را در پیش گرفته و تامین حق تعیین سرنوشت ملی را در استقلال آذربایجان، کردستان و بلوچستان، منطقه الاحواز و… جستجو میکند.این جریان سیاسی در رفتار عملا از جنبش دمکراسی خواهی موجود در مرکز دوری میجوید و آن را نیرنگی بیش برای فریب خلقهای غیرفارس و استمرار دولت استعماری فارسی نمیداند.این جریان بر این باور استکه میتواند تنها با تکیه بر نیروی سیاسی خود موفق به برپایی دولت مستقل سیاسی خود گردد. اما لاقیدی این جنبش به جنبش واقعا موجود سیاسی و برای دمکراسی خواهی در مرکز این جنبش را به وادی رفتار مکانیکی کشانده است.

راه سوم؛ تلاش برای کسب حق تعیین سرنوشت و دمکراسی با تکیه بر شعار فدرالیسم و حقوق بشر

جریان سوم سیاسی که حضور دو بلوک و دو جنبش سیاسی موجود در کشور را با دقت مورد توجه قرار میدهد و به پیچیدگیهای مبارزه سیاسی نظر دارد به اتحاد عمل دو بلوک سیاسی مرکز (جامعه فارس) و پیرامون(ملیتهای غیرفارس) بهای بیشتری میدهد. این اتحاد عمل لزوما براساس قراردادهای نوشته صورت نمیگیرد، بلکه گاه اتحادها بصورت نانوشته انجام میشود. برای نمونه در مبارزه علیه دشمن مشترک (نظام جمهوری اسلامی) خواه ناخواه اتحاد عمل نانوشتهء میدانی را برای جامعه فارس و جوامع غیرفارس فراهم می آورد.

راه سوم مبارزاتی محصول درک متقابل رهبران دو بلوک سیاسی جامعه فارس و جوامع غیرفارس در ایران است. راه سوم زمینه ساز برقراری پل ارتباطی مستحکمی میان جنبش دمکراتیک در جامعه فارس با جنبش های ملی دمکراتیک در جوامع غیرفارس در ایران است. راه سوم، راه همکاری و اتحاد عمل دو نیروی مطرح در کل جامعه ایران برای عقب راندن جمهوری اسلامی ایران از اریکه قدرت است.

راه سوم مبارزاتی با اینکه زمینه ساز برپایی پل ارتباط و اتحاد است، اما این پل بدون اعتماد متقابل و بدون به رسمیت شناخته شدن حقوق مساوی و دو طرفه قابل تحقق نیست. بنابراین اعتماد متقابل جنبش سیاسی جامعه فارس (که مردمان غیرفارس فعال نیز در این جنبش بسیارند) و جنبش سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس، زمینه های شکوفایی جنبش های سیاسی و روشنتر شدن چشم انداز سیاسی در ایران را فراهم تر می سازد. راه سوم ضمن دقت نظر به جنبش دمکراسی خواهی، حق تعیین سرنوشت ملیتهای غیرفارس را به جزء جدایی ناپذیر از این مبارزه تبدیل میکند.

بر این اساس تاسیس یک جمهوری فدراتیو با تکیه بر دولتهای ملی و ایالتی مدرن و با خمیرمایه منشور جهانی حقوق بشربه مثابه کارپایه حقوقی آن میتواند زمینه ساز یک دولت دمکراتیک در ایران باشد.

آیا جمهوری اسلامی از ماهیت اتنیکی تهی است؟!

آقای ف.علاالدین در تحلیل ماهیت نظام جمهوری اسلامی، ماهیت اتنیکی آن را به هیچ می انگارد و مینویسد: ” حکومت اسلامی ماهیت قومی بمعنای ترک، فارس، کرد، و. . . ندارد”.

درصورتیکه ماهیت و تکیه گاه اتنیکی دولت جمهوری اسلامی برای هیچ کس پوشیده نیست. این تنها پان ایرانیست ها و احزاب و شخصیتهای سیاسی جامعه فارس ایران هستند که ماهیت اتنیکی دولت را انکار میکنند. آقای ف.علاالدین با این انکار باز هم در کنار پان ایرانیستها قرار میگیرد. رسمیت انحصاری زبان فارسی در قانون اساسی، زبان انحصاری قوای سه گانه، صرف تمامی بودجه فرهنگی کشور در راستای توسعه زبان فارسی، رسانه های جمعی، رادیو، تلویزیون، سینما، کتاب، مجله و روزنامه، مدرسه و دانشگاه و متقابلا انکار زبانهای غیرفارسی و حتی اعمال تحقیر و تبعیض علیه مردمان غیرفارس در ایران، انتخاب کورش کبیر!!! به مثابه مهمتر شخصیت ایرانی! و تاریخی (هخامنشی، اشکانی و ساسانی) که برای مردم در ایران تدریس میشود و سرزمین پارسی که به صورت سرسام آوری در خصوص آن تبلیغ میشود، هنوز آقای ف.علاالدین را به هوش نیاورده است. اینک حتی بعضی از شخصیتهای فارس جامعه ایران (صادق زیباکلام، مهرزاد بروجردي، آرش نراقي، آرش دكلان، مهرانگیز کار و… ) زبان گشوده در خصوص نژادپرستی حاکم بر کشور سخن میگویند اما برای آقایانی چون ف.علاالدین هنوز نرود میخ آهنین برسنگ.

در این رابطه میتوانید دو مقاله کوتاه مرا بخوانید:

دولت ایران؛ دولت فارسی یا دولت فارس ها

http://iranglobal.info/node/2538

دولت ایران یا دولت فارس ایران؟

http://achiq.org/olaylar17/63.htm

آیا جنبش زنان و جنبش کارگری جنبشهایی سراسری در ایران هستند؟

آقای ف.علاالدین برای تحمیق خوانندگانش اختیاردار زبان و فکر من هم شده و گویا فکر مرا منعکس می کند، نوشته است: ” زنان آذربایجانی حق ندارند همپای زنان تهرانی (1) برای بدست آوردن حقوق خود بپا خیزند و گناهشان اینست که ستم ملی را هم برگرده‍ی خود دارند!…نه فقط زنان که کارگران و سایراقشار و طبقات جامعه نیز.”.

آقای ف.علاالدین در رابطه با جنبش زنان و جنبش کارگری نیز، آگاهانه و یا ناخودآگاه،در خدمت تفکر پان ایرانیستی است، چون میخواهد مبارزهء زنان و کارگران در ایران را زیر یک چطر سراسری متشکل کند. این تفکر در تعارض با منافع زنان و کارگران ترک و دیگر ملیتهای غیرفارس در ایران قرار دارد. کاملا روشن استکه یک نگاه استعماری در پس این تفکر لانه کرده است.

به سه دلیل بایستی جنبش زنان و جنبش کارگری نباید زیک یک چطر سراسری متشکل شوند؛

یک؛ چطر سراسری سیطره سیاست استعماری (پان فارسیستی) حاکم در ایران را به هر نام و نشانی(شاه، شیخ و فردا جمهوری..) استمرار خواهد بخشید.

دو: جنبش کارگری و جنبش زنان در مناطق مختلف بایستی براساس نیازها و مطالبات مناطق ملی (اشتراک در مبارزات ملی دمکراتیک) خود را سازماندهی کنند.

سه: جنبش کارگری و جنبش زنان ادبیات کارگری بایستی ادبیات فمنیستی را به زبان ملی مناطق خود تولید کنند و ضمن حفظ استقلال عمل، بر تحولات جامعه خود اثر بگذارند.

زنان به علت تعلق اتنیکی و ملی که دارند بایستی تشکل مستقل خود را برای طرح مطالبات خود در مناطق ملی ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و… داشته باشند. این عمل هم دقت جنبش زنان را به مشکلات و معضلات زنان در مناطق ملی خود بیشتر میکند و هم زمینه ساز تولید ادبیات فمنیستی در مناطق ملی میگردد. جنبه دیگر تشکل مستقل زنان در مناطق ملی به دلیل منافع زنان متعلق به مناطق اتنیک و ملی آنهاست که ایجاب میکند جنبش زنان در ایران نه سراسری و نه یک جنبش بلکه جنبش هایی در مناطق ملی (جنبش زنان ترک، جنبش زنان فارس، جنبش زنان کرد، جنبش زنان بلوچ، جنبش زنان عرب و..) باید باشد. همکاری این جنبش ها برای پیشبرد اهداف برابری طلبانه امری بسیار ضروریست. این همکاری امروز حتی مرزهای جغرافیای سیاسی را نیز درنوردیده و

به یک جنبش جهانی تبدیل شده است. اما جنبش جهانی زنان در صدد نفی و یا انکار جنبشهای واقعا موجود زنان در مناطق مختلف جهان نیست.

متد نگاه به جنبش کارگران و زحمتکشان در مناطق متعلق به ملیتهای مختلف نیز دقیقا چنین است.جنبش کارگری یک جنبش مکانیکی صنفی نیست بلکه یک جنبش سیال اجتماعی است. یک کارگر ترک در آذربایجان اگر چه دارای معضلات صنفی است، اما همین کارگر در چنگال دولت استعماری حاکم گرفتار است. فکرش را بکنید که این کارگر اگر زن باشد (تعلق به جنبش زنان ترک). آیا تعلق ملی این زن دلیل کافی برای شرکت در مبارزه ملی- دمکراتیک مردم اش برای رهایی از قید استعمار داخلی نمی باشد؟

البته که کارگران مناطق ملی فارس نیز تشکل های مستقل کارگری خود را دارند. جنبش کارگری در مناطق فارسی نیز نمیتواند نسبت به ماهیت استبدادی دولت بی تفاوت باشد. در عین حال تشکل های مستقل کارگری در مناطق مختلف ملی میتوانند بنا به ضرورت با همدیگر همکاری و اتحاد داشته باشند. این همکاری و اتحاد در تضاد با تشکل های کارگری متعلق به مناطق اتنیکی و ملی در ایران نیست.

با این وصف جنبش کارگری آذربایجان و جنبش زنان ترک در بطن جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان و در همسویی با آن حرکت میکند و برعکس. چون مطالبات جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان، جزوی از مطالبات جنبش زنان ترک و جنبش کارگری آذربایجان نیز هست. بنابراین هر تلاش برای تبدیل کارگران ترک به زایده ایی از تشکلهای جامعه فارس ایران، خدمت به پان ایرانیسم و خدمت به دولت استعماری با ماهیت اتنیکی فارسی در ایران است.

پرسش نهایی:

آقای ف. علاالدین در این نوشته خود را چپ و سوسیالیست معرفی میکند.اما همچنانکه نشان دادم این نوشته

دروغ، تحریف بسیاری تحویل خوانندگانش میدهد و آنها را تحمیق میکند. آنچه من از یک قلم چپ می فهمم اینست که چنین قلمی هرگز کسی را تحقیر نمیکند و دروغ، تحریف و تحمیق را برای خوانندگانش روا نمیدارد. با این حساب آقای ف. علاالدین بایستی خودشان اعتراف کنند که بیرق دار کدامین نوع چپ هستند که به تحقیر، دروغ، تحریف و تحمیق راه می برد!؟

2012-04-18

Yune.shameli@gmail.com

پاورقی:

1- برای نشان داده سمبلیک شهرهای فارس نشین در ایران تهران ابدا مثال خوبی نیست. گفته میشود شهر تهران بزرگترین شهر ترک نشین دنیا بعد از شهر استانبول است. برای مطرح کردن شهرهای فارس نشین مثال اصفهان، کرمان و یا یزد مثالهای مناسبی هستند و نه تهران. اتفاقا در تهران ترک ها از نقطه نظر روانی بیشتر از هرجای دیگری مورد تحقیر و تعرض قرار گرفته اند. بنابراین تهران یکی از مراکز اصلی مبارزه برای حقوق برابر ملی برای ترکان در ایران است.

2- نگاهی به مقالهء جدائی جدائی طلبان از طالبان فدرالیسم در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان-ف. علاالدین
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=44763

برای مطالعه و نشر Oxuyub və nəşr etmek üçün

Share.