علي حامد ايمان
hamed_iman@hotmail.com
امروزه عرصه سياسي ايران دچار تلاطم و بحران شديدي شده است و دو جبهه سياسي، اصول گرايان و اصلاح طلبان، در برابر هم صف كشيدهاند و قدرت نمايي ميكنند. هر يك از اين دو گروه هزينههاي سنگيني پرداخت كردهاند و طبيعتاً دستاوردهايي نيز به دست آوردهاند كه كالبد شكافي اين همه از حوزه بحث ما خارج است. دو گروهي كه تناوباً بخشهايي از قدرت را در طول اين سه دهه در دست داشتهاند و در اين بين بيش از همه، خود از منافع قدرت بهرهمند گرديدهاند.
اما امروزه اصلاح طلبان از قدرت بيرون رانده شدهاند و اين بار جنبش سبز را براي وارد شدن بر چرخه قدرت به راه انداختهاند. جنبشي كه در يك مدت كوتاهي توانست از تابعيت اصلاح طلبان خارج گرديده و بر عليه قدرت عمل كند. اين جنبش اگر چه توانست ضربه كارآمدي بر بدنه قدرت وارد كرده و آنرا دچار گسست نمايد ولي به خاطر عدم شركت مليتهاي مختلف ايراني در جنبش سبز، خود اين جنبش نيز دچار گسست گرديده و هزينههاي گزافي را نيز متحمل گرديد، هزينههايي آن چنان گزاف كه اگر از عهده پرداخت آن بر نيايد آينده مبهمي را در پيش روي خواهد داشت چرا كه راههاي ورود به قدرت براي اين جنبش مسدود گرديده است.
عدم شركت مليتهاي ايراني در پيشبرد اهداف جنبش سبز آن چنان غير منتظره و گيج كننده بود كه اين جنبش پس از نزديك به 10 ماه نيز نتوانسته است ريشههاي اين امر را كالبد شكافي نمايد. جنبش سبز در بين مليتهاي ايراني، بيش از همه چشم به شركت آذربايجان داشت چرا كه هم از لحاظ كمي برتري قابل ملاحظهاي بر ساير مليتها دارند و هم اينكه در طول يكصد سال دموكراسي خواهي در ايران، آذربايجانيها هميشه نقش پيشرو و تعيين كنندهاي داشتهاند. عدم شركت آذربايجانيها و يا به عبارت صحيحتر عدم همراهي حركت ملي آذربايجان با جنبش سبزخواهي، آن چنان براي نخبگان اين قوم گران آمد كه از هيچ كاري دريغ نورزيدند.
نخبگان اين جنبش ابتدا از در ترغيب در آمدند و سعي نمودند كه به انحاء مختلف اين حركت را در راستاي پيشبرد اهداف جنبش سبز ترغيب نمايند. آنها تا آنجا پيش رفتند كه حاضر شدند آذربايجان نيز براي خود جنبش سبز مستقلي داشته باشد، درست همان چيزي كه قبل از انتخابات از آن دريغ ميورزيدند. نگارنده خود شاهد هر دو مورد ميباشد. در بعد از انتخابات برخي از فعالين جنبش سبز به دفعات با سران حركت ملي آذربايجان جهت ترغيب و تشويق حركت در همراهي جنبش سبز مذاكره كرده و چون از اين امر نااميد شدهاند پيشنهاد به راه اندازي جنبش سبزي در آذربايجان را دادهاند كه حتي مستقل از جنبش سبز تهران باشد و مستقل از آن عمل نمايد، پيشنهادي كه با استقبال مواجه نگرديد.
در مورد قبل از انتخابات هم متعاقباً ذكر خواهم نمود.
رسانههاي خارجي نيز در اين ترغيب نقش داشتند. آنها نيز از عدم دخالت آذربايجان ناراضي بودند و با شايعه اخبارهاي متنوع مبني بر درگيريهاي متنوع در آذربايجان و حتي ادعاي كشته شدن افرادي چند، سعي در اين ترغيب داشتند.
بسياري از فعالين آذربايجاني خارج از كشور نيز سعي در اين ترغيب داشتند. آنها مقالات متنوعي نوشتند و كار حتي به فتوا نيز كشيده شد. فعالين آذربايجاني خارج از كشور نيز اهداف متنوعي را در اين ميان جستجو ميكردند كه اهم آن مشروعيت و معروفيت دادن به حركت ملي آذربايجان بود چرا كه آنها معتقد بودند كه جنبش سبز در مركز توجه جهاني قرار دارد و حركت ملي آذربايجان ميتواند از اين امر بهره بگيرد.
اين خوش بينانهترين نظر بود، گر چه اهداف ديگري نيز در اين ميان دنبال ميشد. البته ناگفته پيداست كه برخي از فعالين خارج نيز با پيوستن آذربايجان با جنبش سبز مخالف بودند.
تمامي اين تغيير و تحولات اثري در حركت ملي آذربايجان نبخشيد و هيچ يك از سران حركت ملي در داخل كشور حاضر به اين دخالت نشدند. و اين چنين شد كه سياست ترغيب جاي خود را به تهديد و سپس تحقير از جانب فعالين جنبش سبز داد.
معما براي آنها اين چنين است كه چرا آذربايجان در مقابل جنبش سبز سكوت كرده است؟ و معما براي ما اين چنين است كه چرا گوش فعالين جامعه مدني و دموكراسي خواهان اين چنين سنگين است كه فريادهاي آذربايجان را نميشنود؟!
عدم شركت آذربايجان را بايد در سه بستر تاريخي، عرصه سياسي ايران و عرصه عمل گرايي بررسي كرد.
■ تحركات سياسي آذربايجانيها در تاريخ معاصر ايران
عدم دخالت حركت ملي آذربايجان در پيشبرد اهداف جنبش سبز آن چنان براي عدهاي گران آمده كه حتي از يادشان رفته است كه در طول يكصد سال اخير، دموكراسي بر روي شانههاي آذربايجان ايستاده است. آنها تا آنجا پيش رفتند كه حتي در برخي موارد نقش تاريخي آذربايجان را نيز زير سوال ميبرند.
آذربايجان يكصد سال است كه در اين سرزمين در جهت استقرار حكومت قانون، عدالتخانه، برابري، آزادي، دموكراسي، مشروطه شدن قدرت و هويت خواهي تلاش و مبارزه ميكند. آذربايجان در طول يك قرن اخير سر منشأ تمامي تحولات ايران بوده است. انقلاب مشروطيت ايران در سال 1906 ميلادي- قيام خياباني در سال 1920 (1299)- قيام پيشهوري در سال 1945 (1324)- قيام 29 بهمن 1967 (1356) انقلاب اسلامي در سال 1978 (1357)- جنبش خلق مسلمان در سال 1979 (1358) و حركات خرداد در آذربايجان در ماي 2006 همه حكايت از نقش تاريخي آذربايجان در تغيير و تحولات سياسي ايران دارد.
جرقههاي روشنفكري در ايران در عصر مشروطه زده شد و مشروطيت شد سرآغاز عصر بازشناسي و بازيابي عقل، و هم چنين سرآغاز بيداري در توده مردم ايران گرديد. اگر 14 مرداد 1285 سالروز صدور فرمان مشروطيت باشد، 14 مهر همان سال نيز سالروز تاسيس انجمن ايالتي آذربايجان است. اگر در 2 تير 1287 بساط مشروطه با كودتاي محمدعلي شاه در ايران بر چيده شد، در 7 تير همان سال نيز قيام تبريز عليه استبداد صغير شكل گرفت و در 26 تير همان سال پرچمهاي سفيد تسليم توسط ستارخان به زير كشيده شدند.
اما وقتي ستارخان در 14 مرداد 1286 در پارك اتابك تهران تيرباران شد و خانه نشين گرديد حتي نيروهاي خودي نيز از او حمايت نكردند. در آن زمان سيد حسن تقي زاده در تهران بود و نفوذ فراواني داشت. محمدعليشاه گفته بود كه از صداي تقي زاده بيشتر از غرش توپها ميترسم. مجلس در قبض قدرت تقي زاده بود ولي آيا حمايتي از سردار ملي كرد؟
كسروي ميگويد ليست چند صد تاجر آذربايجاني كه ماليات ساليانه خود را به سفارت روس ميدادند نزد من است. آيا اين تجار ديناري براي حمايت از مجاهدان محاصره شده در پارك اتابك هزينه كردند؟
علي مسيو در بحبوحه انقلاب مشروطه كشته شد و دو پسر خردسال وي به همراه ثقهالاسلام در روز عاشوار به دار آويخته شدند. پسر بزرگ وي فرماندهي قرارگاه ارك را بر عهده داشت. وقتي مقرر شد كه سران آزاديخواه ايران را به مقصد تركيه ترك كنند نتوانست در محل مقرر حاضر شود و ساعتها در آن شرايط بحراني فرماندهان انقلاب را نگران و معطل ساخت و چون حاضر شد معلوم گرديد كه نتوانسته است هزينه مسافرت را فراهم كند و ناچار گوشوارههاي همسرش را به همراه آورده است.
بايرامعلي عباسزاده (حمال) به تبريز آمد و مشروطه خواه شد. پس از رفتن ستارخان به تهران به باكو رفت و با حمالي و باربري به روزگار خود ادامه داد. عده اي از مجاهدان به تكدي گري افتادند، بگذاريم از اينكه عده اي ديگر هم براي حفظ مشروطه و در حقيقت براي رسيدن به دموكراسي يونجه خوردند.
سپس قيام خياباني با شعار بر قرار داشتن آسايش عمومي و از قوه به فعل در آوردن رژيم مشروطيت شروع گرديد و در 22 شهريور همان سال (1299) با هجوم قزاقها به شهر تبريز و با به شهادت رسيدن شيخ، قيام آزاديستان به پايان رسيد.
و آنگاه نوبت جنبش فرقه دموكرات آذربايجان رسيد. در 12 شهريور 1324 اعلاميه فرقه دموكرات آذربايجان با امضاي 48 نفر در 12 ماه منتشر گرديد. در اين بيانيه فرقه خواستار خود مختاري خلق آذربايجان ضمن حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران، احياي زبان آذربايجان، افزايش سهم نمايندگان آذربايجان در مجلس شوراي ملي، تضمين انتخابات آزاد در سراسر كشور و مبارزه با ارتجاع و فئودالها بود.
سپس كنگره ملي آذربايجان با امضاي 150 نفر و شركت 700 نماينده تشكيل شد و خود را مجلس ملي آذربايجان ناميد و سپس در 29 آبان همان سال قطعنامهاي را منتشر نمود. در اين قطعنامه كنگره بر جدايي ناپذيري خود از ايران- حفظ برادري با تمام خلقهاي ايران- رد تهمت تجزيه آذربايجان از ايران و يا الحاق آن به كشور ديگر، وفاداري خلق آذربايجان به اصول مشروطيت، تلاش براي اصول مترقي قانون اساسي و تدريس اجباري زبان آذربايجاني تاكيد گرديده بود.
در 21 آذر 1324 مجلس ملي آذربايجان پيشهوري را رئيس دولت كرد و در همان روز كابينه پيشهوري به مجلس ملي معرفي و تصويب شد. برنامههاي حكومت ملي اين چنين اعلام شد:
– به رسميت شناساندن خودمختاري ملي در سطح جهان و مذاكره براي به رسميت يافتن آن با مقامات ذي صلاح بدون اخلال در تماميت ارضي و استقلال ايران
– برپا داشتن دولت ملي در آذربايجان براساس بنيانهاي دموكراتيك
– رسميت دادن به آموزش زبان ملي در تمام مدارس
– مبارزه با بيسوادي
– اصلاحات ارضي
در 16 دي ماه 1324 دولت ملي آذربايجان جزئيات مصوبه مربوط به رسميت زبان آذربايجاني را اعلام نمود. براساس اين دستور تمام اسناد دولتي ميبايست به زبان آذربايجاني باشد. البته اقليتهاي مقيم آذربايجان مجاز به تدريس زبان ملي خود در مدارس اختصاصي بودند.
در 18 بهمن 1324 پيشه وري در يك سخنراني بر آمادگي نيروهاي نظامي تاكيد كرد و گفت كه در صورت هجوم نيروهاي مركزي بر عليه جنبش مجبوريم تهران را تسخير و يك حكومت آزاد بر پا داريم.
در 23 خرداد 1324 توافق نامهاي بين نمايندگان آذربايجان و دولت قوام امضا ميشود كه عقب نشيني دولت قوام را در برابر مردم آذربايجان نشان ميدهد. دراين بيانيه وعده استخدام فدائيان آذربايجان در ژاندارمري- اختصاص 75 درصد عوايد آذربايجان به هزينههاي محلي و اصلاحات ارضي – برابري حقوق زن و مرد و انتخابات دموكراتيك در سراسر ايران به رسميت شناخته شد.
علي رغم امضاي توافق نامه بين نمايندگان سياسي فرقه و دولت قوام، در اول آذر 1325 نيروهاي تقويتي ارتش از تهران به پادگان قزوين به حركت درآمدند بدون مقاومتي وارد زنجان شدند. آنها بعد از درهم شكستن مقاومت فدائيان در جبهه قافلانكوه، نيروهاي نظامي خود را در شهر ميانه مستقر كردند. در نتيجه فرقه سقوط كرد و كشتار فجيعي در آذربايجان به راه افتاد.
و آنگاه قيام 29 بهمن تبريز به راه افتاد و همه شخصيتهاي آذربايجاني، علي رغم اختلاف فكري، در كنار هم قرار گرفتند و عامل اين اتحاد هم چيزي جز سياستهاي سركوبگرانه شاه نبود.
دكتر رضا براهني قيام 29 بهمن تبريز را جهت دهنده انقلاب اسلامي ايران و عامل پيوستن انقلاب اسلامي به انقلاب پيشهوري و انقلاب مشروطيت ميداند.
پس از انقلاب اسلامي نيز آذربايجان تحركات متعددي را داشته است كه پس از جنبش خلق مسلمان، ميتوان به قيام يك خرداد 1385 اشاره نمود كه به دنبال درج يك كاريكاتور موهن بر عليه تركان، شخصيتها و مردم آذربايجان عكسالعمل شديدي را به راه انداختند و خواستار توقيف روزنامه ايران و عذرخواهي رسمي مسئولان شدند كه البته هيچ يك به تحقق نپيوست.
و اكنون بايد به اين پرسش جواب داد كه سهم آذربايجان از دموكراسي در طول اين يكصد سال اخير، پس از اين همه تلاش و پرداخت هزينه، چه بوده است؟!
■ عرصه سياسي ايران
عدم شركت مليتهاي ايراني در پيشبرد اهداف جنبش سبز، علاوه بر ريشههاي تاريخي، در بستر سياسي عصر حاضر نيز قابل بررسي و تامل است. به عبارتي ديگر تجزيه و تحليل سكوت مليتهاي ايراني پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري بدون كالبد شكافي عرصه سياسي ايران و چگونگي نقش مليتهاي ايراني در اين عرصه غير ممكن است.
پس از پايان جنگ ايران و عراق منازعات داخلي دهه شصت، صورت بندي نيروهاي سياسي در ايران چهره جديدي به خود گرفت. تا چندي پيش (قبل از انتخابات دهمين دوره) براساس اين صورت بندي دو جناح سياسي در مركزيت تحولات سياسي ايران قابل تشخيص و تمييز بود. اين صورت بندي سياسي همان دو جناح معروف راست و چپ ميباشد. گروههاي موجود ديگر نظير محافظه كاران، اصلاح طلبان سنتي، اصلاح طلبان مدرن، اصولگرايان، اعتدالگرايان و .. همگي در داخل همين دو حوزه قابل تعبير و تفسير بودند و در واقع طيفهاي رنگارنگي از همين دو گروه مذكور قلمداد ميگرديد كه دچار انشعاب گرديدهاند. به عبارتي ديگر عبور جريان سياسي ايران از دهه شصت و ورود آن به دهه هفتاد اين صورت بندي سياسي را دچار تغيير كرده و باعث گرديده كه گروههاي مذكور زاده گردند. در واقع ميتوان گفت كه صورتبندي سياسي ايران از آغاز دهه هفتاد هميشه همراه با انتخابات بوده است و نيروهاي سياسي در اين عرصه است كه دچار انشعاب و تغيير ميگردند. انتخابات رياست جمهوري، انتخابات پارلماني و انتخابات شوراها از نيمههاي دهه هفتاد به بعد، هر سه هميشه باعث گرديدهاند كه صورتبندي جديدي در عرصه سياسي ايران زاده شود. گر چه اين جناح بنديهاي سياسي همگي از دو خاستگاه فكري و سياسي زاده گرديدهاند ولي رفته رفته از خاستگاه مركزي خود فاصله گرفته و با ائتلافهاي شكل يافته در جريان برگزاري انتخابات مسير متفاوتي را طي ميكنند ولي نهايتاً پس از ايام انتخابات همه اين احزاب و جريانهاي سياسي ترجيح ميدهند كه حول يكي از دو جبهه راست و چپ/ محافظه كار و اصلاح طلب گرد هم آيند (البته لازم به ذكر است كه كالبد شكافي عرصه سيايس ايران براي مقطع پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري خود مبحث ديگري را ميطلبد كه از حوصله اين بحث خارج است)
اين دو جريان سياسي هر يك داراي خاستگاه فكري و سياسي مخصوص به خود هستند كه به تاريخ سياسي ايران باز ميگردد. محافظه كاران، قديميترين جريان سياسي ايران به شمار ميروند و اصلاح طلبان نيز يكي از باسابقهترين گروههاي سياسي جمهوري اسلامي ميباشند. جدا از ديدگاههاي انديشهاي و سياسي اين دو جريان، خاستگاه طبقاتي آنان نيز متفاوت است. محافظه كاران در طول اين يكصد سال اخير پايگاه خود را در طبقه متوسط سنتي جامعه ايران جستجو كردهاند و بيشترين پايگاه خود را در طبقه ميجويند. البته لازم به ذكر است كه اين طبقه سنتي هم اكنون در ايران رو به زوال است. مدرنيزه شدن بازار ايران و دخالت دولت در آن با اقتصاد نفتي و رانتي همگي سبب گرديده كه اين طبقه قدرت تاثير گذاري خود را از دست بدهد.
اصلاح طلبان نيز گر چه از لحاظ انديشه سياسي مشروطه خواه هستند و جريانهاي فكري زاده شده از آنان (اصلاح طلبان مدرن) در انديشه جمهوري خواهي سير ميكنند اما از لحاظ اقتصاد سياسي نيز يكي متكي بر طبقه مردم سنتي موجود در روستاها و شهرهاي كوچك و ديگري وابسته به طبقه متوسط جديد از قبيل روشنفكران و دانشگاهيان هستند.
اما تغييرات صورت بندي عرصه سياسي ايران به همين جا ختم نگرديد. در ميانه دهه هفتاد و همزمان با اين تغيير و تحولات، گفتمان ديگري زاده گرديد كه شايد تا به امروز اين چنين در عرصه سياسي ايران مورد توجه واقع نگشته بود، گفتماني كه نه اين دو گروه عمده ميتواند تاثير گذاري آنرا ناديده بگيرد و نه توان رهبري و پاسخگويي به نيازهاي آنرا دارند. اين گروه فكري و سياسي كه در انتخابات پارلماني و همچنين در انتخابات شوراها ميتوانست به صورت بلامنازغ رقيب دو جريان عمده سياسي حاكم بر فضاي سياسي كشور گردد، در انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري ميرفت كه گفتمان بلامنازغ خود را در انتخابات به دست گيرد، جايگاهي كه به دليل رد صلاحيت دكتر اكبراعلمي به دست نيامد اما توانست با سكونت خود در برابر جنبش سبز گفتمان بلامنازغ خود را ثابت كند. اين گفتمان و اين جريان اجتماعي چيزي نيست جز جريان گفتمان مليتها در عرصه سياسي ايران.
– گفتمان ميللتها
ايران كشور كثيرالمله اي است كه هر يك قدرت و نفوذ خاص خود را دارند. ترك، لر، كرد، عرب، بلوچ و تركمن شش گروه عمدهاي هستند كه در كنار فارسها تركيب جمعيتي ايران را شكل ميدهند. تجزيه ايران در طول تاريخ باعث گرديده كه بخشي از اين گروهها در كشورهاي همجوار ايران قرار بگيرند كه اين امر تاثير خاصي بر فضاي سياسي حاكم بر اين گروهها داشته است. همچنين هم نژادي و هم زباني كشورهاي همسايه با اين گروههاي جمعيتي مزيد بر علت گرديده است. قرار گرفتن دو كشور ترك زبان در شمال ايران (تركيه و جمهوري آذربايجان) و وجود كشورهاي عربي در حوزه خليج فارس و در جنوب ايران، حكومت كردستان عراق به همراه پراكندگي كردها در چهار كشور همسايه (ايران، عراق، تركيه، سوريه) همگي و همگي قدرت آسيب پذيري و همچنين تاثيرپذيري اين نيروها را در عرصه سياسي و اجتماعي ايران بيشتر ميكند. اين آسيب پذيري به حدي است كه امروزه هيچ قدرت خارجي و هيچ نيروي داخلي توان چالش كشيدن جدي حاكميت ايران را ندارد و فقط اين گفتمان است كه ميتواند آنرا دچار چالش جدي نمايد (امري كه امروزه بيش از هر چيز ديگر جاي خالي آنرا جنبش سبز در خود احساس ميكند)
اين چالش به حدي است كه امروزه قدرت سياسي در ايران بخش عظيمي از توان خود را صرف مبارزه و مديريت اين گفتمان ميكند.
اين گفتمان مليتي در ايران مربوط و مختص به يك طبقه اجتماعي نيست كه بتوان آنرا مهار كرد بلكه اين جريان در بين تمام طبقات سنتي، طبقات مياني و طبقات مدرن جامعه داراي نفوذ خاصي است و در واقع اين گفتمان مليتي در ايران طيف رنگارنگي از تمامي طبقات مختلف اجتماعي را در بر ميگيرد كه مشخصه بارز و مشترك همگي آنها «هويت» است. بنابراين اين جريان مليتي را در ايران فقط با اين مشخصه ميتوان طبقه بندي كرد و وارد عرصه سياسي ايران نمود.
امروزه هيچ يك از دو گروه اصلي سياسي ايران (چپ و راست/ محافظه كار و اصلاح طلب) داراي خاستگاه فكري در ميان اين جريان نوظهور نيستند و توان رهبري و پاسخگويي به نيازهاي آنرا ندارند چرا كه براساس نياز آنان زاده نشدهاند. هر يك از آنها گر چه سعي ميكنند نيم نگاهي به جريان مليتي، و يا به گفته خود آنان جريان قوميتي، بيندازند و خود را حامي آن بدانند ولي در واقع اين همه براي استفاده از توان آنان در عرصههاي سياسي است. اين گروههاي سياسي از پاسخگويي به نيازهاي گفتمان جديد عاجزند چرا كه توان گنجاندن انديشههاي آنان را در مائيفست فكري خود ندارند و عملاً بارها ثابت كردهاند كه نميتوانند در گفتمان سياسي خود جايي هم براي اين انديشه در نظر گيرند. اين عده حداكثر كاري كه ميتوانند بكنند اين است كه خود را مخالف برخي از خواستههاي قومي! آنان قلمداد نكنند و غير از اين كاري از دست آنان ساخته نيست.
– گفتمان حركت ملي آذربايجان
در ميان مليتهاي مختلف ايراني، تركها نقش موثر و تاثير گذاري بيشتري را داشتهاند. تركها همواره در طول تاريخ ايران حكومتهاي متعددي داشتهاند و به همين خاطر آشنايي كاملي با قواعد و بازيهاي سياسي دارند. همچنين اين عده در تاريخ معاصر ايران سرمنشاء تحولات عمدهاي بودند (كه قبلا ذكر آن رفته است).
اين گروه از لحاظ جمعيتي نيز بالاترين گروه جمعيتي را در ايران تشكيل ميدهند. بنابر آمارهاي موجود بالغ بر سي ميليون نفر از تركيب جمعيتي ايران را ترك زبانان تشكيل ميدهند.
اين پيشينه تاريخي و سياسي و همچنين اين تركيب جمعيتي، به همراه ساير مشخصههاي ديگر، باعث گرديده است كه اين گروه جمعيتي بتواند نقش تاثير گذاري بينظيري را در تمامي عرصههاي سياسي و اجتماعي ايران داشته باشد. نمايي از اين توان و پتانسيل بالاي اين جريان را ميتوان در حوادث يك خرداد 1385 (ماي 2006) در اعتراض به كاريكاتور روزنامه ايران ديد. تجزيه و تحليل اين حادثه بحث ديگري را ميطلبد ولي آنچه كه در اين باره ميتوان گفت اين است كه اين ماجرا يك چالش عمده در عرصه سياسي كشور آفريد و امروزه حركت ملي آذربايجان، به عنوان تبلور گاه سياسي اين جريان مليتي آذربايجان به خوبي توانسته است كه اين جريان را راهبري و رهبري نمايد.
■ عرصه عمل گرايي
حال پس از نگاهي گذرا بر ريشههاي تاريخي سكوت حركت ملي آذربايجان در برابر جنبش سبز، مبني بر سركوب شدن كليه اين جريانها ازجانب نيروهاي حكومت مركزي ايران در طول تاريخ كه باعث نگاه منفي بر آنان گرديده و همچنين بررسي عدم توانمندي و پاسخگويي گفتمانهاي سياسي ايران به گفتمان مليتي ايران، كه باعث كناره گيري اين گفتمان از گفتمانهاي عرصه سياسي ايران گرديده، در عرصههاي پراتيك نيز ميتوان به عواملي اشاره كرد كه باعث گسست حركت ملي آذربايجان از جنبش سبز ايران گرديده است. مهمترين اين عوامل عبارتند از:
1- نگاه حركت ملي آذربايجان به انتخابات
نگاهها در آذربايجان بر انتخابات و مخصوصاً انتخابات رياست جمهوري چندان مثبت نيست. گرچه نگاهها در اين زمينه ميتواند متفاوت باشد و طيف هاي آن مي تواند از شركت در انتخابات تا تحريم آن گسترده باشد ولي عموماً برآورد نشدن نيازهاي بومي و ملي مليتهاي مختلف در ايران و بخصوص آذربايجانيها، و عدم توان انتخابات مبني بر برآورد شدن خواستههاي آنان، كلا يك نگاه و ديدگاه منفي را در اذهان شخصيتهاي فكري و سياسي و حتي مردم اين مناطق بوجود آورده است. آنها معتقدند كه ده دوره انتخابات رياست جمهوري و هشت دوره انتخابات پارلماني هيچ كدام در راستاي برآورد گرديدن نيازهاي هويتي اين سرزمين نبوده است. حداكثر كاري كه در انتخابات صورت ميگيرد اين است كه فضاي مناسبي براي فعاليتهاي هويتي فراهم ميگردد و هر يك از كانديداها سعي مينمايند كه به فراخور حال خود از اين بستر بهرهاي برگيرند و سپس همه چيز تمام ميشود. همين نگاه نه چندان مثبت به انتخابات يكي از عوامل عدم شركت آذربايجانيها در حوادث پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري نيز ميتواند باشد.
2- عدم تحقق خواستههاي مليتها در جريان اصلاح طلبي
در زماني كه جريان اصلاح طلبي در سال 1376 قدرت مجريه و سپس قدرت پارلماني را در دست گرفت تلقي عمومي مليتهاي ايراني آن بود كه حداقل خواستههاي آنان برآورد گردد ولي مليتهاي مختلف ايراني سهمي از شعارهاي جامعه مدني، حقوق شهروندي، دموكراسي و … نداشتند و تنها سهمي هم كه نصيب آنان شده بود آن چيزي بود كه بالاجبار سهم همه مردم ايران گشته بود و چيزي نبود كه مختص مليتهاي ايراني باشد. مليتهاي ايراني انتظار داشتند كه در طول هشت سال دوران اصلاحات، زمينههاي اجرايي برخي از قوانين قانون اساسي به خصوص اصل 15 فراهم گردد، كه اين چنين نشد.
مليتهاي ايراني كه در دوم خرداد غم نوزده ساله خود را از مجهور ماندن بسياري از اصول قانون اساسي مربوط به خود ابراز داشتند، حق داشتند بدانند كه چه كسي يا كساني مسئول عدم اجراي اصول مربوط به حقوق آنها بود. امري كه هيچوقت به وقوع نپيوست.
هويتهاي مختلف در تركيب هويتهاي شكل دهنده دوم خرداد هيچ جايگاه و نقشي نداشتند و به عنوان يك وزنه سياسي در كنار جريانات اصلاح طلبي حضور نداشتند.
تمامي اين عوامل به همراه خيلي از عوامل ديگر، باعث گرديدند كه گفتمان مليتها در ايران راه خود را از گفتمان اصلاح طلبي جدا كند، همانگونه كه از مدتها قبل راه خود را از ديگر جريانات عرصه سياسي ايران جدا نموده بود.
گسست امروزي حركت ملي آذربايجان از جنبش سبز نتيجه گسست اين حركت از جريانات اصلاح طلبي از سالها پيش بوده است.
3- سكوت اصلاح طلبان در حركات يك خرداد آذربايجان
آذربايجان در دوم خرداد 76 جريان اصلاح طلبي را تنها نگذاشت و همراه او در بوجود آوردن اين حادثه نقش داشت ولي همين جريانات در يك خرداد آذربايجان را تنها گذاشتند.
حادثه يك خرداد آذربايجان جنبش عظيمي بود كه با آن دور ديگري در تاريخ تحركات تركان ايران آغاز گرديد. اين حركت چالش جدي را در تقابل با نظام سياسي كشور به وجود آورد و بحران ژرفي را ايجاد نمود كه قدرت حاكمه مجبور گرديد رويارويي با اين چالش را جدي تلقي كند، چالشي كه تا آن زمان هيچ وقت به طور جدي تلقي نگرديده بود.
اين حادثه نه تنها براي قدرت حاكمه كه براي خود نيز غافلگير كننده بود و به همين خاطر ميتوان آنرا آغاز عصر جديدي در حركت ملي آذربايجان ناميد كه حتي توانست كانونهاي تمركز قدرت در خود را نيز فرو ريزد. رنسانسي كه ديدگاههاي تنگ را در حركت ملي آذربايجان در هم شكست و توانست ديدگاه نويني را به جاي آن بنشاند. آغاز دوران جديدي كه با آن بسياري از نقشها جابجا گرديد و نقشها و جايگاههاي جديدي براي كنش گران آن تعريف گرديد و به همين خاطر بسياري از نيروهاي سياسي كه توان حركت را در اين جايگاه جديد نتوانستند پيدا كنند دچار ريزش گرديدند. حركت يك خرداد آغاز عصر نويني بود كه توانست حركت را از يك مرحله به مرحله ديگر و از يك موقعيت به موقعيت ديگر انتقال دهد، پروسهاي كه حتي مراسمهاي متعدد نسبتاً گسترده همچون مراسم بابك هم توان عبور از آن را پيدا نكرد و تنها اين يك خرداد بود كه توانست در يك لحظه نه تنها چهره بلكه فاز حركت را نيز دچار تغيير كند.
گرچه نبايد فراموش نمود كه اين تغيير فاز، محصول دست به دست شدنهاي حركت از يك مرحله به مرحله ديگر در اثر مراسمهاي مختلف و همچنين حوادث و هزينههاي سياسي متعددي بود كه هر يك از كنش گران اين عرصه به نوبه خود در اين جريان پرداخته بودند. به عبارتي ديگر حركت در گذر از دگرگونيهاي مختلف نه تنها جنبههاي هويت خواهي و هويت طلبي خود را از دست نداد و درگذر از دورانهاي مختلف دچار فرسايش و يا فرسودگي نگشت بلكه در تقويت خود نيز بسيار كوشيد كه سرانجام به تغيير اين فاز انجاميد.
اگر بخواهيم اين همه را يك بار ديگر عنوان نماييم بايد بگوييم كه حادثه يك خرداد براي حركت ملي آذربايجان تنها يك مرحله گذار نبود كه اين حركت دوران گذار خود را پيش از آن هم تجربه كرده بود. مراسم سراسري قلعه بابك و يا مراسمهاي گوناگون منطقهاي هر يك توانستند حركت را از يك منزل به منزل ديگري رهنمون سازند ولي هيچ يك نتوانستند اين حركت را وارد فاز جديدي نمايند و تنها اين حادثه يك خرداد بود كه توانست فاز جديدي را در حركت ايجاد نمايد و چهره ديگري از آن نمايان سازد، چهرهاي كه تا آن زمام هم براي نظام سياسي و هم براي فعالين اين عرصه مغفول مانده بود. البته اين فاز در حركت يك بار هم قبل از اين در حوادث انتخابات مجلس پنجم روي داده بود كه توانسته بود اين حركت را وارد بطن جامعه نمايد ولي نه تنها در آن زمان كه بلكه سالها پس از آن هم اين حركت فقط توانست بخشي از لايههاي اجتماعي خود را به ارتعاش درآورد، ولي حادثه خرداد تقريبا در بين تمامي لايههاي اجتماعي جامعه مورد مخاطب خود تحرك لازمه را به وجود آورد و قدرت ارتعاش لرزههاي آن شعاعهاي بيشتري را در نورديد.
– مشخصات حركت ملي آذربايجان در دوران پس از خرداد
حركت ملي آذربايجان يك حركت هويت خواهي است. هويت در اين حركت به معني خود شناسي و خودآگاهي بوده و عبارت است از مجموعه خصوصيات نژادي، قومي، زباني، فرهنگي و غيره. ويژگيهايي كه به واسطه آن يك فرد يا يك گروه بر بنياد آن تعريف و يا تفريق ميگردد. هويت در حركت ملي آذربايجان بنياد شخصيت و معرفت آن را تشكيل ميدهد و به همين خاطر ميتواند عميق ترين عواطف و احساسات مردم را به تحريك وا داشته و به اين ترتيب از جمله قويترين محركها و انگيزههاي عملكرد انسانها محسوب ميشود. هويت در اين حركت يك پديده تاريخي است كه در سير حوادث تاريخي پديدار گرديده، رشد كرده، دگرگون شده و معاني متفاوتي پيدا كرده است و هويت است كه اين حركت را به سمت بازيافتن ريشه خود برده تا براي بازسازي واحياي مجدد فرهنگ اصلي خويش از هيچ تلاشي دريغ ننمايد.
به هر حال اين حركت هويت خواهي در دوران «پسا خرداد» خود واجد مشخصاتي گرديده است كه ممكن است در دوران قبل از آن واجد چنين مختصاتي نبوده است. ما در اين مقال فقط بنا بر ضرورت به بخشي از اين مشخصات و خصوصيات اين حركت در دوران جديد به صورت فهرست اشاره مينماييم و تكميل اين مشخصات و بحث درباره آن را به فرصت ديگر و افراد ديگري وا مينهيم.
– مشخصات اين حركت در دوران حاضر عبارتند از:
1- جهتگيري امروزي حركت بيشتر در موارد فرهنگي است تا سياسي. اين حركت امروزه بيشتر در جهت دفاع از فرهنگ خويش سير مينمايد تا در ايجاد و يا دفاع از يك سياست.
2- پروسه بازگشت به خويشتن پس از حادثه خرداد به صورت مويرگي در بين تمامي لايههاي اجتماعي نفوذ كرده است و به همين خاطر قدرت بسيج پذيري و خوانش نيروهاي حركت ملي آذربايجان در دوران پس از خرداد به شدت افزايش يافته است.
3- حسن بدبيني و عدم اعتمادي كه قبل از حادثه خرداد دامنگير اين حركت شده بود در اين دوران از بين رفته و يا به شدت كاهش يافته است. در نتيجه اين كاركرد وحدت سنگيني به حركت سايه افكنده است كه كسي توان خدشه دار كردن آن را ندارد.
4- ساختار اين حركت، همانند گذشته، به جاي ساختار هرمي و عمودي داراي ساختار افقي و لايهاي است كه تمامي نيروهاي آن به نسبت وزن خود در پيشبرد اهداف اين حركت دخيل هستند.
5- هيچ حزب و تشكيلاتي رهبري و راهبري حركت را بر عهده ندارد و اين حركت راهبري خود را مرهون گروهها و دستهجاتي است كه هر يك به نوبه خود و در زمينه كاري خود فعاليت ميكنند.
6- گرچه تمامي گروهها و تشكيلات فكري حركت به صورت جداگانه و گاها بدون آگاهي از عملكرد يكديگر فعاليت مي كنند ولي تمامي اين گروهها در يك حركت همگرايي، حركت را به سوي نقطه مشتركي راهبري مينمايند و هژموني واحدي از حركت را متبلور ميسازند.
7- هيچ فرد و گروهي اقتدار كاملي بر اين حركت ندارد و نقطه ثقل اقتدار آن در لابهلاي لايههاي مختلف اجتماعي و نهايتا در درون گروههاي مختلف تكثير گرديده است. به عبارتي ديگر هيچ گفتماني به تنهايي توان به كار انداختن موتور محركه حركت را ندارد و به همين دليل گفتمانهاي مختلف در حركت ناگزير از همزيستي مسالمت آميز با يكديگر هستند.
8- برخلاف تصورات ظاهري از ايستايي و انجماد حركت، اين حركت در لايههاي زيرين به رشد سريع و جنون آميز خود ادامه ميدهد. به عبارت ديگر گرچه حركت در لايههاي ظاهري خود دچار انجماد گرديده است و نشاني از عمل گرايي در آن ديده نميشود ولي در پس اين انجماد، جوششي عظيم در درون آن اين حركت را مصون از ايستايي ميسازد.
9- سقف خواستههاي حركت در دوران پسا خرداد خود به شدت افزايش يافته است به طوري كه اگر در قبل از اين دوران خواستههاي حركت بيشتر حول محور چارچوبهاي قانون اساسي دور ميزد اما در پس از اين دوران، خواستههاي اين حركت سقف قانون را شكافته و از آن فراتر رفته است و ديگر ظرف قانوني پاسخگوي نيازهاي حركت در اين دوران نيست.
10- سياست تعامل و گفتمان با حاكميت در دوران قبل از خرداد جاي خود را به سياست سكوت در بين طرفين داده است به طوري كه نيروهاي هيچ يك از دو طرف توان شكستن اين سكوت را ندارند.
11- حركت ملي آذربايجان در دوران تغيير فاز خود، تاكتيكهاي حركتي خويش را مشخص ننموده است و به همين دليل لايههاي سطحي آن دچار انجماد گرديدهاند.
با اين همه مي توان گفت كه يك چنين حركتي با چنين مشخصات و مختصاتي به وجود آمد ولي جريان اصلاح طلبي براحتي از كنار آن گذشت، به سكوت كرد و راه خود را گسست! اصلاح طلبي در آن زمان آذربايجان را تنها گذاشت و حتي به طور رسمي مسببين اين حادثه را محكوم نكرد و امروزه ديگر نبايد اميدي به ياري آن داشته باشد.
4- كانديد اتوري دكتر اكبراعلمي و جايگاه آن در حركت ملي آذربايجان
براي اولين در انتخابات رياست جمهوري ايران، مردي از آذربايجان كانديد گرديده بود كه محبوبترين چهره در بين توده مردم آذربايجان بود. او كه دو دوره نمايندگي مردم تبريز در مجلس را در كارنامه سياسي خود داشت، توانسته بود چهره مقبولي از خود را به نمايش بگذارد. انتقادهاي تند و نيز دكتر اعلمي از ساختار قدرت به همراه حمايت صريح او از جريانات مختلف در آذربايجان و بخصوص حمايت او از حركات يك خرداد آذربايجان، همه و همه جايگاه مقبولي را براي او در انتخابات به وجود آورده بود.
و اكنون توپ در ميدان آذربايجان بود كه با كانديداتوري او چه بايد ميكرد؟ و به عبارتي ديگر حركت ملي آذربايجان در مقابل انتخابات رياست جمهوري چه تدابيري را بايد اتخاذ ميكرد؟ آيا تحريم ميكرد و يا در آن شركت مينمود؟ و اگر قرار بر شركت در انتخابات بود چه رويكردي را بايستي در مقابل آن اتخاذ مي كرد؟
ديدگاهها در قبل از انتخابات متفاوت بود. عدهاي تحريم را توصيه ميكردند و برآورد نشدن نيازهاي قومي را در طول سه دهه دليل عمده تحليل خود ميدانستند. و عدهاي ديگر مشاركت را پيشنهاد ميكردند تا در روند دموكراسي خواهي شركت كنند. ولي حتي اين عده نيز حاضر به حمايت بدون چون و چرا از اعلمي نبودند و خواستار آن بودند كه دكتر اعلمي خواستههاي آنان را رسما تاييد كند، امري كه دكتر اعلمي تا آخر زير بار آن نرفت.
و اما ما به عنوان يك از جريانهاي متفاوت موجود در آذربايجان، نگاه ديگري به كانديداتوري دكتر اعلمي داشتيم. ما جهت برآورده شدن دو رويكرد خود، از دكتر اعلمي رسماً حمايت نموديم. اولي ارتقاء سطح گفتمان حركت ملي آذربايجان در سطح ملي بود. همانگونه كه قبلا ذكر گرديد با وجود اينكه حركت ملي آذربايجان گفتمان غالب مليتي در ايران است اما تا آن زمان نتوانسته بود كه در سطح عرصه سياسي ايران به صورت گفتمان ملي عمل نمايد و در كنار دو گفتمان چپ و راست قرار گيرد. كانديداتوري اكبر اعلمي شرايطي را فراهم آورده بود كه حركت ملي آذربايجان ميتوانست دو گفتمان سياسي حاكم بر كشور را به چالش جدي فرا خواند و اين گفتمان دو قطبي را به گفتمان هرمي سه ضلعي درآورد و ساختار عرصه سياسي ايران را تغيير دهد.
و دومي ايجاد دموكراسي چند قوميتي بود. گرچه حركت ملي آذربايجان خواستار دموكراسي در ايران است اما نگاه او به دموكراسي با دموكراسي اصلاح طلبان تفاوت دارد و كانديداتوري دكتر اعلمي ميتوانست زمينههاي اين دموكراسي را فراهم آورد.
البته ناگفته پيداست كه در آن زمان اين دو رويكرد به دليل رد صلاحيت دكتر اعلمي نتوانست جامعه عمل به خود بپوشد و از قوه به فعل در آيد.
با وجود اينكه هم نيروهاي سياسي موجود در كنار دكتر اعلمي و هم چنين خود او احتمال زيادي به رد صلاحيت اعلمي ميدادند ولي هر دو طرف عهد كرده بودند كه در صورت رد صلاحيت، نه دكتر اعلمي و نه نيروهاي سياسي اطراف او از هيچ جريان سياسي ديگري حمايت نكنند.
و اين نيز ميتواند يكي از دلايل گسست آذربايجان از جنبش سبز باشد، گسستي كه از قبل از انتخابات نيز اتفاق افتاده بود.
5- عدم توانايي ستاد ميرحسين موسوي مبني بر جلب حركت ملي آذربايجان
در قبل از انتخابات و بوجود آمدن حادثههاي جنبش سبز، ستاد ميرحسين موسوي هيچ تمايلي بر جلب نظر فعالين حركت ملي آذربايجان نداشت و نگاه به اين جريان نه به عنوان يك جريان سياسي غالب، كه به عنوان يك نيروي ساده و سياهي لشگري بود كه ميتوانست در راي آوردن موثر باشد. در ستاد موسوي در آذربايجان كمتر چهره شاخصي از فعالين حركت حضور داشتند و آنهايي را هم كه داوطلبانه ميخواستند در اين راستا عمل نمايند دفع ميشدند و هيچ اراده اي در ستاد موسوي در آذربايجان تمايلي به جذب اين نيروها نداشت.
پس از رد صلاحيت دكتر اعلمي، از ستاد مركزي ميرحسين موسوي ديداري با ما داشتند و ضمن چند جلسه بحث خواستار حمايت ما، به عنوان اطرافيان ستاد دكتر اعلمي نه به عنوان چهره هاي حركت ملي آذربايجان، از ميرحسين موسوي شدند. اينجانب ضمن تعهدي كه به ستاد دكتر اعلمي، مبني بر عدم حمايت از جريانهاي انتخاباتي داشتم، ولي جهت ورانداز كردن نگاه ستاد مير حسين موسوي به حركت ملي آذربايجان اولين شرط خود را جهت حمايت از موسوي، ايجاد ستاد مجزايي به نام ستاد قوميتها تعيين نمودم تا ما آن ستاد را فعال نماييم. خواستهاي كه در همان اول نيز قويا رد گرديد.
بنابراين جنبشي كه قبل از انتخابات نميخواست سهمي را به حركتهاي مليتي در ايران بدهد چگونه ميتواند انتظار داشته باشد كه اين جريان از جنبش سبز گسست نداشته باشد؟ جرياني كه خود گسست را بوجود آورده بود.
البته دلايل متنوع ديگري نيز ميتواند در اين ميان قابل بحث و بررسي باشد ولي عمده گسست حركت ملي آذربايجان از جنبش سبز را ميتوان در داخل همان سه بستر ذكر شده بررسي نمود، همان بستري كه در طول تاريخ باعث گرديده كه نگاه آذربايجان به جرياناتي كه از مركز سرمنشأ ميگيرد چندان مثبت نباشد و به ديده شك و ترديد بر آنها بنگرند.
– آذربايجان چه ميخواهد؟
و حال پس از اين همه ممكن است بر ذهن بسياري از فعالان سياسي جنبش سبز و به طور كلي اصلاحات متبادر گردد كه آذربايجان چه ميخواهد كه نميتواند در درون جنبشهاي مركز زا تعريف گردد؟
همانگونه كه قبلاً ذكر گرديد، حركت ملي آذربايجان يك جريان سياسي است كه ساختار افقي و لايهاي دارد و همين خصيصه باعث ميگردد كه تمامي نيروها به نسبت وزن اجتماعي و سياسي خود در آن نقش داشته باشند. به همين دليل ممكن است كه خواستهها نيز متفاوت باشد ولي با اين همه ميتوان مواردي را مطرح كرد كه مورد پذيرش تمامي گروههاي سياسي و جريانهاي فكري باشد.
اهم اين موارد عبارتند از:
1- اجتناب از تعريف هويت ملي ايران بر مبناي عناصر و فرهنگي يك قوم خاص
2- تكژگرايي فرهنگي و رسميت بخشيدن به عناصر فرهنگي عمده همه مليتهاي ملي ايراني
3- مشاركت نمايندگان گروههاي مليتي عمده در فرآيند تصميم گيري و تاكيد بر ورود همه مليتها در ساختار سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي متناسب با وزن سياسي و يا جمعيت خود.
4- همگاني شدن رسانههاي جمعي و حذف محدوديتهاي مليتي از آن مليتهاي مختلف علاوه بر رسانههاي محلي بايستي كه بتوانند از مواهب رسانههاي جمعي سراسري نيز برخوردار گردند تا فضاي مناسبي براي تعاملات فراهم گردد.
5- رفع تبعيضات و يا احساس تبعيضهاي مليتي
6- توزيع قدرت به تناسب اهميت گروهها با تمركز زدايي از قدرت سياسي
7- برخورداري گروههاي مليتي از ميزان بالايي از اختيارات سياسي و تفويض قدرت به نهادهاي محلي
8- ايجاد نهادهايي متناسب با هويت جمعي
9- اجراي اصل 15 قانون اساسي و آموزش و تدريس زبان مادري و مدارس و در نهايت رسمي شدن زبان تركي
10- به رسميت شناختن جغرافياي فرهنگي و تاريخي آذربايجان
■ نتيجه
1- حركت ملي آذربايجان، گر چه در دوران جديد خود بيشتر در فاز فرهنگي به پيش ميرود ولي اين چنين نيست كه در روند دموكراتيزاسيون ايران نقش و نظري نداشته باشد. دموكراسي از اصليترين شاخصهاي مدرنيته و جهان مدرن به شمار ميرود و ميتوان آنرا مهمترين هدف و معيار توسعه سياسي قلمداد نمود. امروزه كمتر كسي را ميتوان سراغ گرفت كه دم از دموكراسي و دموكراسي خواهي نزند و در ظاهر هم كه شده خود را متعهد به اصول و ارزشهاي آن نداند، اما امروزه آذربايجان تفسير خاص خود را از دموكراسي دارد و خواهان زايش يك دموكراسي چند مليتي در كشور است. از طرف ديگر در جهان امروزي هويت نيز در كنار دموكراسي اهميت خاصي پيدا كرده است. حال كه عرصه گفتمان سياسي در ايران در بين تمامي جناحهاي كنش گر بر حول محور دموكراسي و دموكراسي خواهي ميچرخد، ضروري است كه به اين دو تفسير حركت ملي آذربايجان- هويت در كنار دموكراسي چند مليتي- نظري داشته باشند.
تمامي گروههاي سياسي بايد بدانند كه امروزه انتظارات مردم از دموكراسي بالا رفته و نميتوان آنها را متقاعد نمود كه به حداقلي از دموكراسي قناعت ورزند بلكه بايد زمينه فراهم شدن اين انتظارات را آماده كرد. اين حداقل خواسته مردم آذربايجان است چرا كه همه ميدانند پروسه دموكراسي خواهي و مخصوصاً دموكراسي چند مليتي در كشوري كه از سابقه آن برخوردار نبوده، چه چالشهايي ميتواند به دنبال داشته باشد و چه پروسههايي را كه بايد براي دست يابي به آن پشت سر نهد.
2- عملكرد گروهها و جناحها در طول تاريخ يكصد ساله اخير و همچنين در عصر حاضر، يك نيروي گريز از مركز را در حركت ملي آذربايجان پديد آورده است و به همين دليل است كه آذربايجان دنباله رو هيچ جرياني كه از مركز سرچشمه ميگيرد، نميگردد.
حركت ملي آذربايجان در خود نيازي نميبيند كه برخي از اصول اوليه خود – همچون حق آموزش به زبان مادري- از سوي نيروهاي مركزگرا به رسميت شناخته شود يا نشود. بنابراين اگر جنبش اصلاحات در ايران، نه جنبش سبز، ميخواهد از توانمنديهاي اين حركت به عنوان يك گفتمان غالب مليتي درايران، در پيشبرد روند دموكراتيزاسيون ايران استفاده كند بايد گفتمان سياسي اين حركت را به عنوان يك گفتمان سياسي در عرصه سياسي كشور به رسميت بشناسد نه اينكه فقط صحبت از زبان مادري و حقوق شهروندي نمايد. حركت ملي آذربايجان امروزه ميرود كه در كنار همگرايي با گفتمانهاي ساير مليتهاي ايراني، گفتمان غالب مليتي را در ايران بوجود آورد. نيروهاي عرصه دموكراسي، علي رغم ميل خود، ناگزير از پذيرش اين اصل خواهند بود كه در روند دموكراتيك گردن كشور و محدود نمودن قدرت سياسي بايد در كنار حركت ملي آذربايجان قرار بگيرند. اگر چنين كنند ميتوان قدمهاي موثري در راه دموكراسي برداشت، در غير اين صورت آذربايجان به حركت خود ادامه ميدهد و نيازي هم به نيروهاي سياسي مركز گرا و يا هيچ نيروي ديگري ندارد.