بيم روسيه ازرابطه ستارخان و ترک های جوان

0

ميرموسی هاشمی

اردشير آوانسيان يكی ازمهره های سرشنا س حزب توده می نويسد:

«درتبريزچندين سازمان داده شد. اولين و مهمترين سازمان همانا سازمان زحمتكشان آذربايجان بود كه حدود پنج هزارنفرعضو داشت. اين سازمان سياسی بود و مشخصات يك حزب را نداشت. اين افراد دوستدار شوروی بودند و دشمن فاشيسم. دوستدار دمكراسی ايران بودند و دشمن ارتجاع داخلی. اما عيب بزرگ اين سازمان درآن بود كه تنها به نام آذربايجان كار می كرد و عملا كاری با ايران نداشت و از ايران منزوی شده بود و هيچگونه ارتباطی با نهضت ايران برقرار نمی كرد. خود توده ها دراين سازمان عناصر انقلابی بودند اما سطح بالا وضع خرابی داشت. در راس آنها شارلاتان ها و دزد ها قرارگرفته بودند كه درجای خود به آن پرداخت خواهد شد

آنهايی كه تعمدا عقل كل اين نوع سازمانهای آذربايجانی بودند اكثرا ناسيوناليست بودند. اما سازمان های ديگری هم برمبنای ملی درآذربايجان به وجود آمدند. و براين اساس سازمان ديگری به نام جمعيت آذربايجان تشكيل شد و اشخاصی مانند اخگری، شبستری و عده ای روشنفكر و كارمند و ازجمله هلال ناصری كتابفروش، دراين سازمان فعال بودند. اين افراد مسئوليت روزنامه آذربايجان را بر عهده داشتند. مسئوليت آنها كم بود ولی اساس سياست آنها آذربايجانی بود و كاری با ايران نداشتند. نحوه كار اين افراد درست برخلاف روش ستارخان، باقرخان، خيابانی و ارانی بود و سياست آنها با سياست اين رهبران واقعی مغايرت داشت.

عين اين قضيه درمورد اتحاديه كارگران نيز صادق بود كه باز به نام آذربايجان و برای آذربايجان كار می كردند و عملا خود را از ايران جدا می دانستند. مثلا اتحاديه كارگران نه فقط برای خود و جدا از ايران كار می كرد بلكه لانه مركزی عليه حزب توده شده بود و روسای اين گروه چه به صورت مخفی و چه علنی، برعليه حزب توده مجدانه مبارزه می كردند.

ما در اوايل متوجه اين كارنبوديم ولی بعد كم كم به آن پی برديم. درعمل ديديم كه صحبت از آن است كه می خواهند درآذربايجان سازمانی داشته باشندكه عليه تمام نهضت ايران كاركند. بدون آن كه من ريشه آن را بدانم عملا با اين افكار غلط مبارزه كردم و حوادث هم خوب به ما كمك كرد و نقشه جدائی طلبی و انزوای آنها شكست خورد.

ماعملا عليه اين ناسيوناليسم شمشير…كشيديم و فاتح هم شديم. كارحزب توده رونق يافت ولی كارآن سازمانهای محلی كه فقط آذربايجانی بودند توفيقی پيدا نكرد. اينجا بايدگفت كه حزب توده خدمات بسيار بزرگی برای وحدت تمام نيروهای ايران ازآن جمله آذربايجان در مقياس تمام ايران بازی كرد. من کتمان نمی كنم كه دراين امر ما نقش مثبتی داشتيم.» 1

يكی ازروش های تخريبی پان ايرانيسم اين است كه آذربايجانی را دربرابرآذربايجانی قرار دهد، متاسفانه تاكنون توانسته اند تا به اين هد ف شوم دست يابند. اين امر از نوشته اردشير هم كاملا ملموس است. او، سعی كرده ستارخان، باقرخان، شيخ محمد خيابانی و تقی ارانی را از ادامه دهندگان راه آنان يعنی [راه پان ايرانيستی] شبستری ها اخگری ها، هلال ناصری ها و… را كه فعالان حکومت ملی آذربايجان بودند، با بی انصافی آنها را شارلاتان و دزد بنامد! البته اردشير، فرق شارلاتان و دزد را با مبارزان راه آزادی خوب تميز می دهد، اما آگاهانه و با اهداف سياسی، اتهامات ناروا را به شخصيت های ملی ما می زند. خود كيانوری در خاطراتش می نويسد: «حاج ميرزاعلی شبستری، که ازتجارآذربايجان و آدم با اعتباری بود و فرد بد نامی نبود و دكتر سلام الله جاويد كه او هم همين طور بود .» 2

ضروری دانستم، مطلبی را دررابطه با ستارخان سردارملی درباره پيدايش جمهوری مستقل درآذربايجان جنوبی كه دال بر بی پايه و اساس بودن نوشته اردشيرآوانسيان است خاطرنشان کنم که:«ناسيوناليسم در آذربايجان جنوبی، همان سان كه دربخش شمالی آن، تا نخستين دهه قرن بيستم يك پديده خلق الساعه و فاقد يك برنامه عملی معين بود. اين پديده بطور ادواری درلحظات گوناگون تاريخی تظاهر نموده، و يك چهره دايم، ولی مقهور شده سياست آذربايجان بود. ناسيوناليسم بطوركلی با گسترش تركيسم سازگار بود.

«دراوايل قرن بيستم ناسيوناليسم درآذربايجان جنوبی درجريان انقلاب مشروطيت نمود كرد. ناسيوناليسم تحت اين واقعه تاريخی سرنوشت ساز ازحدود سرزمين فراتر رفت، يعنی كه به مطالبات ملی- فرهنگی ملت آذربايجان جنوبی منحصرنگشت و شعار آرمانيش را به شمال ارس گسترانيد. ملت آذربايجان جنوبی تمايل آتشينی به همبستگی و وحدت ملی با ملت آذربايجان شمالی را نشان داد.

روشنفكران چندی درآن زمان به اين موضوع پرداخته اند. ازجمله «محمدجعفر» دانشمند آذربايجان ضمن بحث در باره انقلاب مشروطيت و اهداف ملت آذربايجان جنوبی ازشركت درآن به اين نتيجه رسيده است، كه انقلاب مزبور همچنين (به قصد آزاد ساختن آذربايجان جنوبی، يعنی رها نمودن آن ازتسلط ايران و ايجاد يك آذربايجان مستقل، و درنهايت لغو مرزهای معاهده تركمن چای بود.

درسال ۱۹۰۸ميلادی ناسيوناليسم درآذربايجان جنوبی به شكل سرزمينی مجسم يافت. شورشيان تبريز كه از موفقيت انقلاب تركيه درتابستان همان سال جسارت يافته بودند، در انديشه جدا ساختن آذربايجان جنوبی ازايران و بدل ساختنش به يك جمهوری مستقل افتادند. آنان بيانيه ای با لحن جدايی طلبانه انتشاردادند. رژيم جديد در استانبول با ايده تشكيل يك دولت ترك درشمال ايران هواداری نشان داد و ليكن مقامات روسی، با وقوف به رابطه ستارخان با ترك های جوان ازاحتمال پيدايش يك جمهوری مستقل درآذربايجان جنوبی بيمناك و گوش به زنگ شدند.» 3 احسان نراقی درباره فرقه دمكرات آذربايجان می نويسد:

«پس ازپايان جنگ دوم جهانی، ارتش سرخ ازتخليه شمال كشور سر باز زد و بر آن شد تا در آذربايجان، دولت دست نشانده ای را به عنوان (دمكراتيك) مستقرنمايد، تحت فشارسفارت شوروی درتهران، حزب توده ازاين دولت حمايت كرد، اما ازنظرايرانيان وطن پرست، چنين دولتی، جنبش جدائی طلبی شناخته می شد كه هدفش تجزيه سرزمين پارس كهن بود.» 4

درپاسخ آقای نراقی بايدگفت، يك آذربايجانی قبل از هر ايدئولوژی خاص، هويت ملی خود را پاس می دارد، نيك می دانيم که درآذربايجان تشكيلات يا حزبی كه بخواهد ازخواسته های مشروع ملت آذربايجان حمايت كند هرگز وجود نداشته و موجوديت چنين احزابی به شدت از طرف رژيم های وقت ايران ممنوع بوده است و پان ايرانيستها همچنان با دولت های شوونيستی همسو بوده اند. پس عده ای ازفرزندان آذربايجان دراين ايام بر خلاف ميل باطنی خودشان، به عضويت حزب توده يا هرحزب ديگری روی آورده بودند. سرانجام از اين احزاب دست كشيده و درشرايط حساس به فرقه دموکرات آذربايجان يعنی فرقه ای که كه از بطن جامعه آذربايجانی برخاسته بود پيوستند. حزب توده مركز، يعنی تهران هرگزبرای اين كار رضايت نداشت، ناچار درمقابل عمل انجام شده قرارگرفت و ازدست به اصطلاح وطن پرستان ايران ديگركاری ساخته نبود. ولی پس ازسقوط حكومت ملی آذربايجان حکومت محمدرضا پهلوی و احمد قوام السلطنه درانجام جنايات هولناك نسبت به مردم حق طلب و بی دفاع آذربايجان ازهيچ حربه ای دريغ نداشتند.

كيانوری می افزايد: «باتوجه به اين پشتوانه تاريخی به نظر من بايد درمورد فرقه بطورنسبی قضاوت كرد. فرقه تشكيل شد و عده زيادی از افراد را گرد آورد. البته اين جريان بكلی بدون اطلاع حزب توده ايران بود. حزب ازاين جريان كمترين اطلاعی نداشت و علت اين بودكه اعلاميه آن درآذربايجان و جاهای ديگرمنتشر شده بود و سپس سازمان حزب توده ايران درآذربايجان، بدون مشورت با كميته مركزی حزب جلسه كميته ايالتی خود را تشكيل داد و به فرقه ملحق شد. قبل ازتشكيل فرقه، كميته مركزی حزب اطلاع نداشت، ولی پس ازپخش خبر، سريعا اعلام كردندكه به فرقه ملحق شوند.كميته مركزی بعد ازالحاق تائيدكرد. آنها تصميم شان را گرفتند و ما عمل آنها را تائيد كرديم. اين عمل كميته ايالتی حزب درآذربايجان، به مسئوليت صادق پادگان، ظاهرا سبب تشتت دركميته مركزی حزب هم شد.» 5

—————————–

1- خاطرات نورالدين كيانوری صص ، ۳۲۷-۳۲۸

2- همان منبع، ص ۱۱۶

3- توفان آراز، کوپنهاک «ناسيوناليسم درآذربايجان جنوبی»، سال ۱۳۷۲ شمسی، ص۱، ۲

4- ازكاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذری، ص ۴۷۶

5- خاطرات نورالدين كيانوری، ص ۱۲۷

Share.